شد یازده به بعد ولی این یکی انرژیش مثبته :))

وقتی حسابی گیج شدم و شک کردم به راهی که خیلی وقته اومدم و به آینده ای که تو ذهنم میخواستم ؛

وقتی فکر میکنم تمام تصمیمام از ریشه اشتباه بوده و هراس و تردید وجودمو میگیره ؛

و اون موقع یه دوست حرفایی رو بهم میزنه ؛ که دقیقا همونا رو تا چند روز پیش خودم به بقیه میگفتم ؛

احساس میکنم خدا اون بالا لبخند میزنه و میگه : به این زودی یادت رفت بنده ی خطاکارِ کوچولوی من ؟

حرفاتو ؟ قولاتو ؟ حرفامو ؟ 

حواسم بهت هست بنده ی ِ فراموشکارم . 

فکر میکنم یه روزی مسیرم از اون جاده ای که خیلی از اطرافیانم فکر میکنن توشم ، جدا میشه .

میام تو یه میانبر ؛ یه فرعیِ خاکی که دیگه هیچ دوراهی‌ای نداره . 

اونجا هنوز اول راهه . وقتی میبینم مسیر خلوته گاهی اوقات ممکنه فکر کنم اشتباه اومدم ؛

ولی وقتی می بینم کار بلداش از این جاده میان ، اونایی که سالهاست کارشون اینه ؛

دلم قرص میشه .


+ خدایا من از هر وابستگی و دلبستگی ای که رنگ و بویی غیر از تو داشته باشه میترسم .