﷽
عجیبه ؛ اینهمه حرف زدم بعد یادم رفته اینا رو بگم !؟
همانگونه که مستحضرید تعطیلات من همینجا سپری شد :)
دوشنبه رو هم باز همانطور که مستحضرید جایی نرفتم .
اما سهشنبه ؛ یکی از دلایل خوابگاه موندنم کلاس ریاضی سهشنبه بود .
میتونین تصور کنین وقتی بیدار شدم و دیدم ساعت هشت و نیمه ، چه حسی داشتم ؟:| فقط یهدیوار میخواستم :دی
خیلی تصمیم سختی بود که برم فیزیک رو یا نه ، ولی وقتی از دیدن انرژی و لبخندِ همیشگیِ استادت انرژی بگیری ، مگه میشه نری ؟ رفتم که حالم خوب بشه و شد :))
اما واقعا حوصلهی حلتمرین فیزیک و مهارتها رو نداشتم پس نرفتم . بهجاش برای اولینبار به کتابفروشی دانشکدهمون سر زدم و اینا رو بهعنوان کادو واسهخودم خریدم ، همینجوری الکی . تازه قراره کاغذ کادو هم بخرم و بعد از خوندشون ، کادوشون کنم و بذارم برای روزی که دوباره حوصله نداشتم بهخودم هدیه بدم :دی
علاقهی من به افغانها و لهجهی دوستداشتنیشون بر دوستام پوشیده نیست :) حالا شما هم میدونین :)
اما امان از چهارشنبه :| داشتیم بصورت پیاده بهسمت حرم میرفتیم ، وسطاش دلم درد گرفت ، قرص هم همرام نبود و ناچارا برگشتم :( دیگه واقعا از دست خودم عصبانی بودم ، پس بهعنوان یه تنبیه مناسب همهی لباسهای نشسته رو البته بهجز یهشلوار شستم . سخت بودا ولی چسبید :) دیگه چیزی نیست البته امیدوارم . آها دوشب پیش ساعت دوازده و نیم تصمیم گرفتم از بیخوابیاَم استفاده کنم و دسر درست کنم . دقیقا یکساعت فقط داشتم هم میزدم ، و سرانجام شیرها تبخیر شدن و آخرشم نشاستهها حل نشدن ! تا ساعت ۲ توی آشپزخونه بودم و دستاز پا درازتر برگشتم . صبحش دستورشو از مامانم پرسیدم و انشاءالله شبهای آینده دوباره :)
راستی واسه اولینبار راستیراستی برنامه نوشتم و اجرا کردم ! هرچندکه سادهترین بود و یهمعادلهی درجه۲ی ناقابل بود ! اما بهاندازهی والدین یه نوزاد نوپا که تازه یاد گرفته فقط دوقدم بدونکمک راه بره خوشحال شدم :))
اعتراف میکنم سرماخوردم ؛ واسم جالبه که از صبح تا الآن و طی همین ۱۴ساعت چقدر تغییر کردم علیالخصوص صدام که دوستداشتنی شده ! تازه وقتی سرما میخورم ؛ احساس میکنم حش شنواییم هم ضعیف میشه :دی .فکر کنم قراره ضربالمثلها بطور عملی برام تفهیم شه . اون از مناره و چاه و اینا . الآنم مشمول کار امروز را به فردا نیفکندن شدم . واسه فردا کلی تمرین دارم . سهشنبه و پنجشنبه هم میانترم فیزیک ( البته احتمال عقبافتادنش هست ) و ریاضی دارم و با این روند صعودیای که من در علائم سرماخوردگیم مشاهده میکنم ، چه شود !! باید توی این چند روز تعطیلی شروع میکردم . البته حالا که نشده ، بیخیال :))
میدونم یهبار گفتم ولی دوست دارم بازم بگم که چقدر از بودن در جمع ورودیهای اینرشته و اینسال خوشحالم :)
خــمر من و خمـــار من
بــــاغ من و بَــــھار من
خواب من و قـــرار من
بـےتـُــو بہسر نمیشود
#مولانا
بعدانوشت : از این قسمتِ سرماخوردگی خیلی خوشم میاد که این داروهای معمولی باعث میشن زودتر و عمیقتر بخوابم علیالخصوص که از وقتی به خوابگاه اومدم اغلب دیر میخوابم :)