خب وقتی بیدار میشی و می‌بینی خواب موندی و دوساعت بعد متوجه می‌شی اون روز نوبت تو بوده که ارائه بدی و یادت هم نبوده ، دقیقا نمی‌دونی خوشحال باشی یا ناراحت !


اگه خوابگاهی هستین و به‌هر دلیلی جیغ‌و‌داد می‌کنین ، کمی آروم‌تر لطفا . شاید یه‌بیچاره‌ای بخواد نیم‌ساعت بخوابه و ربطی‌هم نداره که ساعت ۹ـه . از شنیدن صدای خنده‌هاشون خوشحال میشم ولی جیغ و داد و آهنگاشون اصلا برام جذاب نیست . کاش می‌دونستم این دیوارا رو از چی ساختن که اینقدر راحت صدا رو منتقل می‌کنن . ( مربوط به امشب نیست البته )

دیروز رو با خانواده‌ی عموم که اومده‌بودن مشهد گذروندم . کاری نکردم که خسته باشم ولی واقعا خسته بودم . وقتی گوشی رو طبق معمول برای ۴زمان مختلف کوک کردم . نذاشتمش زیر بالشم . یه‌کم دورتر قرارش دادم تا مجبور شم از جام بلند شم و اینجوری خوابم بپره . خب فکر کنم یه‌کم زیادی دورتر بوده که اصلا صداشو نشنیدم :دی

 انتظار افت شدید معدل واسه ترم اول رو داشتم ولی دیگه نه انقدری که دارم ازش می‌ترسم .

احساس می‌کنم یه‌کم نازک‌نارنجی شدم ؛ داره بهم ثابت میشه که من در این ۴سال دوستی پیدا نخواهم کرد که مثل دوستای قبلیم باشه . هم‌کلاسیِ خوب نه‌ها ، اونا رو پیدا کردم . فکر کنم سطح توقعم رفته بالا . بچه‌تر که بودم وقتی یکی ازم می‌پرسید چندتا دوست داری ؟ یا یه‌چیزی تو این‌مایه‌ها ؛ دوست داشتم اون عدده بزرگ باشه ، الآن دوستای من محدود میشن به همون گروهِ ۱۳ نفره‌ی تلگرام که با کمترینشون حداقل ۳ساله که هم‌کلاسیَم و حتی اگه دوست هم نبوده‌باشیم اما همدیگر رو به اندازه‌ی یه دوست معمولی می‌شناسیم . بطور افراطی‌ای دلم می‌خواد همش حرف بزنم البته فقط در مَجاز . تو خونه وقتی اینقدر رگباری همه‌ی اتفاقات بی‌ربط رو واسه مامانم تعریف می‌کردم بهم میگفت کلاه‌قرمزی ، هرچی هم بهش میگم شباهتی ندارم قبول نمی‌کنه :) فکر کنم فقط چون شخصیت موردعلاقه‌ی بچگی‌هامه اینجوری بهم میگه . 

دبیرستان چقدر خوب بود . بدون بعضی دغدغه‌ها شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم . 

جلسه‌ی اول کلاس مهارت‌ها ؛ استاد این سوال رو پرسید که فرض کنین قراره ۱۵ سال دیگه یه‌روزنامه درباره‌ی شما یه‌خبر بنویسه ، تیترش چیه ؟ من فکر کردم . دیدم ۱۵ سال دیگه ، من احتمالا کمربند دان‌۲ کاراته‌مو گرفتم ، وضعیت خط‌م عالی شده ، یه‌کتابخونه‌ دارم که کلی کتاب شعر دوست‌داشتنی دارم ، شاید چند جزء قرآن هم حفظ کرده‌باشم ، ۲یا۳تا هنر جدید هم یاد گرفتم ، وبلاگم ۱۵ساله شده ، شاید عنوان مهندس رو هم یدک بکشم و جایی کار کنم ، شاید خانواده‌ی دوست‌داشتنیِ دیگه‌ای هم داشته‌باشم . خب هیچ‌کدومِ اینا تیتر نیست . برای من هدفیه که به واقعیت تبدیل شده و خیلی‌هم شادی‌آور بوده ولی تیتر نیست . هربار که استاد دوباره سوالشو می‌پرسید و اصرار داشت که همه به سوالش جواب بدیم ، کلافه می‌شدم ، الآنم همینطور . خب حتما که نباید تیتر باشه مگه نه ؟ 


هوای دیروز اینجا برفی بود خداروشکر . وقتی امروز اینو دیدم خوشحال شدم . شاید بعضی آدما نمی‌دونن که چقدر می‌تونن برای بقیه تولیدکننده‌ی انرژی مثبت باشن ، اگه می‌دونستن که دریغ نمی‌کردن ، می‌کردن ؟ لبخند بزنین دیگه . لبخند که دلیل نمی‌خواد ، همین که ناراحت نباشین کافیه . پس لبخند بزنین ، راستی به استادا هم فحش ندین :دی ، شاید استاد منفور شما ، استاد مورد‌علاقه‌ی یکی دیگه باشه خب :))



برای توضیح عنوان ؛ اشاره به همون روش درمانی‌ای که حالم را خوب می‌کند که همان پست‌گذاشتن باشد :) و با توجه به این‌که این پست را ابتدا چندساعت پیش گذاشتم و بنابه‌دلایلی اندکی تغییر کرد و الآن شما دوباره این را می‌بینید ، باید بگم که این روش درمانی تا الآن که برای من بسی جواب داده :) آیا شما هم احساس می‌کنید من دوباره غرغرو شدم ؟:)

راستی چقدر هم‌استانی‌های من توی بیان زیادن ، آدم اصلا احساس غربت نمی‌کنه :))



#خوبى‏ با خوشى‏ تفاوت دارد؛ دارو براى مریض خوب است، ولى خوش نیست و شیرینى‏‌ها و چربى‏‌ها براى او خوش است، ولى خوب نیست؛ که با نیاز او و با اندازه‏‌هاى او نمى‏‌سازد.

تطهیر با جارى قرآن، ج۳، ص۲۱۵.


دَر دایـــره‌ی قسمت ما نقطه ی تســـــلیمیم 

لُطف آن چہ تـُـــو اَندیشـے حُکم آن چہ تـُـــو فَرمایـے

#حافظ


چَـــــرخ گردون چہ بچـــرخد چہ فلان ؛

تـُـــــو بِخَـــــند :)


دیدی کـہ از آن‌روز چـہ شب‌ھا بگذشت ؟

#سَـــــعدی


بعدانوشت : راستی اگه شما هم مثل من افرادی رو که دوست دارین با صفت‌هایی که دوست دارین توی گوشی‌تون سِیو می‌کنین و علاقه‌ی زیادی هم به اسکرین‌شات گرفتن دارین ، قبل از فرستادن اونا واسه بقیه یه‌نگاه اجمالی بهش بندازین که مثل من سوتی ندین :دی . این دفعه رو شانس آوردم که نه صفتش ضایع بود و نه فردی دید که نباید می‌دید !