این جمله‌ی دل به دل راه داره هست خب؟

دیشب و امشب عمیقا حسش کردم:)) البته خفیفشو‌ها مثلا در حد به فکر هم افتادن، که میتونه یادِ خیر باشه یا بد!

دیشب نسبت به یکی از خوانندگان وبلاگ،

و امشب نسبت به رفیقی که انقدر خاطره‌ی خوب از خودش به‌جاگذاشته که نتونم بهش فکر نکنم، رفیقِ‌قدیمی‌ای که روزگاری، روزگار می‌گذروندیم با هم و مثل خواهرِنداشته بودیم برای هم.

( از خواننده‌های آشنای روشن و خاموش اینجا خواهش می‌کنم این خط بالا را نه به رویِ خودشان بیاورند و نه من و نه مرجعِ ضمیرهای سوم‌شخصم؛ باتشکر:) )


من که نمی‌دونم چرا شبِ یلدا رو تبریک میگن، ولی به‌هرحال پیشاپیش یلداتون مبارڪ و قدرِ کنارهم بودنتون رو بدونین، فکر نکنین الآن می‌خواستم از زبانِ یک ترم‌اولیِ خوابگاهی که اولین‌سال است یلدا را جایی غیر از خانه می‌گذراند بگما؛ که من در دل‌تنگ‌نشدن استادم. وقتی امروز داداشم عکس نرگسای حیاط رو فرستاد ناخودآگاه براش نوشتم: کوفتت بشه، ایش:دی.که البته دوجانبه بود؛ هم کیفیتِ عکس که احساس کردم از گوشی من بهتره و هم بوی اونا:). البته اینم بگم وقتی فهمیدم امکان داره تعطیلات بین دوترم رو نتونم برم خونه، فهمیدم قابلیت اینو دارم که دلم تنگ بشه و گریه هم کنم حتی!مخصوصا وقتی دیدم بهمن و اسفند تعطیلی ندارن. حاشیه‌ی پررنگ‌تر از متنِ این موضوع اینجاست که در اون ایام سلف غذا نمیده:(


بعد از دیدن این عکس پایین باورهام فرو ریخت اصلا:دی، خلاصه راحت باشین دیگه. ولی من همچنان معتقدم اگه یه‌ربات بود که هم می‌شد باهاش قهر کرد و در مقابل چشمانِ ورقلمبیده‌! و پر از التماسش خوراکی خورد و بهش نداد و هم غرغرای آدم رو گوش می‌داد؛ خیلی خوب می‌شد:). البته باید بشه این قسمتای خاطراتش رو پاک کردا، به‌هرحال اونم دل داره دیگه. بعدم اگه اینا یادش بمونه ممکنه‌ برخورد دفعه‌ی بعدش با این لطافت نباشه. آدم ربات بزرگ نکرده که با خشونت باهاش رفتار کنه؛ والا .



یه‌استاد چجوری میتونه انقدر باانرژی و باوجدانِ کاری  باشه که خجالت بکشم به حذف درسش فکر کنم ؟ البته امیدوارم نیفتم که این دیگه خجالتِ عُظماست:دی

در دو چَشـــــمِ مَن نشیـــن

ای آن‌کـــہ از من، من‌تَـــری

#مولانا


بہ چہ کار آیدت آن دل

کہ بہ جـانـان نسپـاری

#مولانا


+ یکی منو از جهالت در آره دیگه، بیش از حد درباره‌ی خودم و زندگیِ شخصی‌م می‌نویسم آیا؟ پشیمون میشم؟ هویتمو پنهان بنمایم؟:دی. آیا این غلط است که اینجا را تبدیل کردم به دفترخاطراتم؟و سوالاتی از این دست. نظری انتقادی پیشنهادی دارین بطور واضح اگه بگین ممنون میشم:)

++من هی میخوام کم پست بذارم، یا طولانی ننویسم، هی نمیشه، به بزرگواری خود ببخشید:)

+++ راستی اگه آخرین بعدانوشتِ پست قبل رو که درباره‌ی دلایلم در رابطه با زیاد گشتنِ احتمالی‌ من توی وبلاگتونه رو نخوندین، بخونین که تعجب نکنین از این موضوع:)