ساعت ۹ شب چی میتونه یه دانشجویی که فردا امتحان اخلاق داره و هنوز شروع نکرده رو بیشتر از کنسل شدن اون امتحان خوشحال کنه، نه واقعا؟:)
جنبهی مثبت اتفاقات دیروز اینه که تعطیلات رو میتونم برم خونه و جنبهی منفیش رو هم به لطف جنبهی مثبتش و البته با توجه به اینکه ۳۲ساعت گذشته بیخیال میشیم:))
داشتم واسه هماتاقیم جیمیل میساختم، بعد اسمشو زدم فاطمه، بهش که نگاه کردم یادم اومد اسمش این نیست، قبلا هم محبوبه صداش میزدم که اسم دوستشه و یهبارم بیشتر ندیدمش.امروز کیمیا رو هم بهش نسبت دادم( متاثر از نام یک عطرفروشی که تابلوشو دیروز دیدم) و همزمان با خوندن وبلاگ آقای میرزا میخواستم میرزا هم صداش کنم حتی:دی.
چهارشنبه رفتهبودم کتابفروشیِ دانشکدهمون و کتابی رو میخواستم که روم نمیشد اسمشو بگم بعد هی خانومه خودش کتاب پیشنهاد میداد، منم که لبخند برلب هی میگفتم بله اینم کتاب خوبیه :) خب آخه برادر من، شلسیلوراستاین، اسمی باوقارتر از * کسی یک کرگدن ارزان نمیخواهد؟* نبود؟:دی، البته که خیلی هم جذابه:)
الآن منو ول کنین تا فردا از خاطراتم میگما:))
دیشب میخواستم یه پست غمبار بذارم و نذاشتم و الآن خوشحالم. بهزبان ساده درگیری فکری من اینه که کِی مشخص میشه چکارهم؟ یعنی پیرو چه مکتبیاَم(اوه، چه بزرگونه شد)؟ اصلا وظیفهی من چیه؟ و خیلی پرسشای دیگه که خب قطعا تو این دوره هست و یهچیز عادیه احتمالا.
عاشق این شدم و اینقدر این شعر رو زمزمه میکنم که؛ خب نمیدونم که چی!
بہ روزگارمون بخنـــد/ کہ خندهی تو عالیہ/خیالتم که تختِ تخت/ خدا همین حوالیہ^_^
و چیز دیگهای که میخوام بگم اینه که من عـــــاشـــــق استیکرای کلهگردالی هم شدم، همین:دی
واسه زیر تختِ خوابگاه هم صدق میکنه:)
اصلا عجب خلاقیتی در عکس بود، من که تحت تاثیر قرار گرفتم:دی.
اگه فقط یه کلمه میبینید و خلاقیت رو حس نکردین باید بگم احتمالا نور صفحهی گوشی یا رایانهتون کمه:)
بعدا نوشت: و اگه بازم کاملا واضح نیست، باید بگم اینو نوشته:
گفتم: شب مهتاب بیا
نازکنان گفت:
آنجا کہ منم
حاجتِ مهتاب نباشد.
#مهدی سهیلی
عطــر تـُـــو دارد این هَــــوا
سربہهـَـــــواتَـریـــن مَـنَم
#مریم قهرمانلو
امام علی(علیهالسلام): هر غم و اندوهی را فرجیست.
+ کوتاه بود دیگه:))
++حالا که منصفانه فکر میکنم نبود:)
بعدانوشت: دقت نکرده بودم که اولین پستِ زمستانِ اینجاست، زمستونتون سرشار از شادیهای یهویی باشه؛
مثلا صبح از خواب پاشین و ببینین یه عالمه برف اومده:)
بعدانوشتتر: وقتی بدون هیچگونه توجهی به چندساعت آینده بشینی و لواشک بخوری، و خب همون چندساعت آینده با دلدرد از خواب بیدار شی و دقیقا ندونی که چکاری میتونی انجام بدی، با خودت میگی الآن اگه خونه بودم، و بعد دوباره خودت میگی کوفت و اگه خونه بودم، لوس شدیا، یهعرق نعنا میخواد، بخور و بخواب دیگه. همانطور که مشاهده میکنین خودِ من در اینزمینه یهذره با خودش خشنه. و لازم به ذکره که اگه بهتر نشدهبودم که حال اضافهکردن اینو نداشتم، داشتم؟:) این پرندههای خوشصدا هم سحرخیزنا!۵:۲۳ میباشد:)