به اونایی که آخرین بازدید تلگرامشون واسه چندین ساعت قبل باشه
یا اونایی که کلا روزی یهبار چکش میکنن .
بعد از یه دوره بازسازیِ خودم ، تصمیم گرفتم دوست صمیمی نداشته باشم ؛
تجربه ثابت کرده بود من دوستی بس بی معرفت هستم ؛ خب نه تنها تجربه ، اونقدر دارای این صفت بودم که دوستان هم گفته بودن .
علاوه بر بی معرفتی ثابت شده من مغرور هم هستم حسابی .
پس بنابر نکات گفته شده و دلایل خودم اون تصمیم رو گرفتم .
خب این تصمیم یک طرفه بود و متاسفانه بعضیا من رو دوست صمیمی خودشون میدونستن .
و اینگونه من دچار عذاب وجدان شدم و برای کاهشش یه مدت خارج از چارچوبهایی که واسه خودم گذاشته بودم ، عمل کردم .
و الآن ، در واقع الآن که نه ، ماه پیش وقتی اونسرِ کشور خونهی عمم بودیم و ملت توی اون اتاق در حال آمادهسازی برای عروسی بودن و من توی اون یکی اتاق تنها نشسته بودم و بسی دپرس بودم فهمیدم به دوستام وابسته و دلبستهاَم و چقدر فقط اونا درکَم میکنن و چقدر خوب تحمل میکنن منو و اصلا خیلیخیلی قبلتر مثلا دوسال پیش ...
الآنم که در اقصیٰ نقاط کشور پخش شدیم و هر کدوم دارن اعلام میکنن که کِی حرکت میکنن این حس دوباره خودشو به رخم میکشه .
هیچ وقت دوست نداشتم وابسته باشم . حتی وقتی خیلی کوچولو بودم و فهمیدم بدون اینکه دست مامانم رو کمرم باشه خوابم نمیبره و بعدش طبق معمول خواب غمناکی دربارش دیدم ، تصمیم گرفتم خودمو از اون حس خوب محروم کنم.
من خودآزاری دارم خب :دی
مثلا بعضی مواقع کارایی که دوست دارم و منع شرعی و قانونی هم ندارن رو انجام نمیدم و یا کاری رو که دوست ندارم انجام بدم و انجامش مشکل شرعی و قانونی نداره رو انجام میدم ؛ فقط برای اینکه پررو نشم و بعبارتی حال خودمو بگیرم :دی
هعی ... خلاصه اینکه دلم واسه همشون تنگ میشه ❤️
امیدوارم من تو ذهنشون یه خاطرهی محوِ کمرنگِ سبز یا آبی باشم نه یه خاطرهی پررنگِ خاکستری که همش مغرور و بی معرفت بوده ...
اونا همشون همیشه تو ذهن من به شکل یه لبخند مدام و آروم میمونن .
دارم نزدیک میشم به ورود به دانشگاه و وابستگیها و دلبستگیهای جدید ؛ خداوند رحم بنماید .
اگه دوستام میتونستن بعضی لحظهها و احساسات من رو ببینن ، باورشون نمیشد که این منم :)
حس جالبی به این وبلاگم پیدا کردم ؛ با نوشتنِ اینجا حسهاس نا آرومم آروم میشن و شادیهام عمیقتر ...
الآن شادِشادم :))))
جــان و روانِ من تویـے فاتحہ خوانِ من تویـے
فاتحہ شو تـُــو یڪسری تا کہ بہ دل بخوانَمَتـ
#مولانا
بیا تا یڪ زمان امروز خوش باشیم در خلوت
کہ در عـــــالَم نمےدانَد کسے احوالِ فــــردا را
#سَـــــعدی
+ خدایا من میترسم از هرکسی که ردِّ تو رو تو ذهنم یا قلبم یا فکرم کمرنگ کنه .
++ ببخشید که تو نوشتههام هی از اینشاخه به اونشاخه میپرم ؛ آخه دقیقا همون چیزی رو که بهش فکر میکنم مینویسم . ذهن شما هم موقع فکر کردن اینجوریه دیگه ، مگه نه ؟ :)