۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

به بهانه‌ی آدینه 25


دست پدرم را کہ مےگیرم، تمامِ عالم سمت بودنش سنگینے مےکند

 و من نفس راحت می کشم... 

فَإنَّکَ ثِقَتی*؛ که تــُـو تکیہ‌گاه منے.


*دعای ابوحمزه


+اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.


دعای فرج : عهد با زلف تو بستیم خدا می‌داند.[۴۲]




  • آرزو
  • جمعه ۲ تیر ۹۶

163- همان بهتر که کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود.

امشب که دلم می‌خواست بچه می‌بودم و مدت کوتاهی یه‌جای امن گم می‌شدم، عنوان توی ذهنم تکرار می‌شد.

امتحانا تموم شدن و من دقیقا همون ظهر سی و یکم دعوت کتاب‌های نخونده‌م رو لبیک گفتم و شروع کردم به خوندن. اولی نامه‌های جلال آل احمد به سیمین بود. راستش رو بگم حس خوندنش نبود و تند تند چشمام رو روی کلمات می‌لغزوندم که تموم شه. و البته نشد. می‌خوندم و با خودم می‌گفتم من روزانه‌نویسی‌هام رو در یک جای عمومی منتشر می‌کنم که چی بشه واقعا؟ این «که چی بشه؟» همیشه سوال دوست نداشتنی‌ای بوده واسه من. تصمیم گرفتم بیام بگم زین پس سعی می‌کنم کمتر چرت و پرت بنویسم. و نیومدم و نگفتم. 
بعدی «خانه‌ای برای شب» از نادر ابراهیمی بود که مجموعه‌ی داستانه. 
و بعدی که همین الآن تموم شد «استخوان خوک و دست‌های جذامی» از مصطفی مستوره. من تقریبا به طور همزمان شروع کردم به خوندن آثار امیرخانی و مستور و فکر کنم واسه همینه تو ذهنم نزدیک به همن. راستش در عرصه‌ی توصیف کمی ضعیفم و اگه بخوام حس و نظرم رو درباره‌ی این کتاب بگم میره در شمارِ بی‌شمار کتاب‌هایی که برای توصیف‌شون از واژه‌ی خوب استفاده کردم. بلد نیستم مثل شما جوری توصیف کنم که خواننده هم ترغیب بشه. و فکر می‌کنم که لازم هم نیست بلد باشم! از اونجایی که برای خودم همیشه اون صفحه‌ای که نام کتاب آورده میشه هیجان‌انگیز و جذاب بوده، عکس همون صفحات رو میذارم. و البته کتاب از چندتا روایت موازیِ ظاهرا بی‌ربط تشکیل شده. راستی! اگه انتشار چند صفحه از کتاب مشکل شرعی یا  قانونی داره بهم بگید، چون نمی‌دونم. یک(52) و دو(53) و سه(54).
 


اکنون متقاعد شده ام که
هیچکس کسی را از دست نمی دهد
زیرا هیچکس مالک کسی نیست.
این تجربه واقعی آزادی است:
داشتن مهمترین چیزهای عالم
بی آنکه صاحبشان باشی!
#پائولو کوئیلو



زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر؟

#سجاد سامانی

 شعرِ عنوان:

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم
سرِ بازار که او منتظر ما نشود

لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

من فقط رو به روی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر درِ خانه ی تو تا نشود

هرقدر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت
کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسی تو
نفس آخر خود را بکِشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب :)
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود! 

من دخیلِِ دلِ خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره‌اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا «نشود»

امتحان کرده‌ام این را حرمت، دیدم که
هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود


محمد رسولی

  • آرزو
  • جمعه ۲ تیر ۹۶
رسالت اینجا اینه: "منُ یادِ خودم بنداز دوباره"
و ممکنه فایده‌ای برای سایر خواننده‌ها نداشته باشه.
___________________________________
آرشیو و معرفی‌نامه رو برای مدتی پاک کردم. احتمالا بعدا برمی‌گردونم‌شون.
این دو جملۀ قبل رو بهار یا تابستون ۹۹ نوشتم. الآن توی زمستونیم و هنوز نمی‌دونم که اون "بعدا" کِی فرا می‌رسه.
___________________________________