۱۴ مطلب با موضوع «فعلا بدون دسته‌بندی» ثبت شده است

۱۷اُمین پست

چند روز پیش مکالمه‌ای بین من و مادرم صورت گرفت بدین مضمون :

+ چقدر تو گوشیتی تو ؟ پاشو ظرفا رو بشور حداقل میری خوابگاه یه چیزی بلد باشی 

- بشکنه این دست که نمک نداره ، کل این تابستون آن هنگام که من برنج‌ها می پختم و ظرفها می شستم ، در حالی که سرِپا ایستادن برای سلامت روح و روان و جسم و جان من خوب نبود ؛ شما پشت میزت روی صندلی لمیده بودی و راحت بودی .*

+ فکر میکنی فقط پشت میز نشستنه ؟

- آره اصلا حاضرم جامو باهات عوض کنم . صبح تا ظهر میشینم و کارمو میکنم .

+ صبح تا ظهر میشینم و اشکای مردم رو می بینم و آه و ناله و درد دل هاشون رو گوش میکنم .

و من ساکت شدم و فکرکنان به آشپزخونه رفتم تا ظرفا رو بشورم . 

و من باشم دیگه حرفِ اضافی نزنم .

سخته گوش دادن به حرفای آدمای درد کشیده‌ای که ؛ انقدر تحمل کردن که بالاخره یه‌جا مقابل یه غریبه شکستن ؛ و دیگه نتونستن تو خودشون بریزن ...

من نه میتونم و نه دیگه میخوام که جامو با مامانم عوض کنم .


* حسابی پیاز داغشو زیاد کردما ؛ شاید دوبار در هفته ظرف شسته باشم کلا

** چندتا میخچه‌ی ناقابل کفِ پای اینجانب ظاهر شد و دکتر گفت زیاد نایستم . من این سخن را آویزه‌ی گوش نموده و در قبال خواسته‌های اطرافیان روزی چندبار با آب و تاب بهشون میگم :دی

*** محل کار مامانم بیمارستانه .



از بادِ خـــــزان در چمنِ دهر مرنج

#حـــــافِظ


بہ هر کَس می‌رسم نامِ تـُــو را با ذوق می‌گویَم ؛

شبیہِ اولیـن تکلیفِ یک طفلِ دبســـــتانی

سیّدتقی سیدی


+این پست ۲۶اُم نوشته شده بود البته ولی دوست داشتم در آینده نمایش داده شود .

  • آرزو
  • سه شنبه ۳۰ شهریور ۹۵

۲۲_کوتاهترین پستم

در کمال ناباوری نتایج اومد :)

مشہـــــد


بعدانوشت : راستی عیـــــدتون مُبـــــارک باشه :))

  • آرزو
  • دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵

۱۰_ صُبحِ شَہـــریوَری‌تون بِخِیر

چندروز دیگه اگه دیدید ؛ 

یه کیف ، واسه خودش پیاده حرکت میکنه ؛

تعجب نکنین ، اینا کلاس اولی اَن!



هی نگیم دلم فلان چیز رو میخواد ؛ ازش صلاحمون رو بخوایم .


+ امکان نداره این دوتا رو ببینم و لبخند نزنم :)

و


با هـــــرچہ نشینے و با هرچـــــه باشے ، خوےِ او گیرے ...

# مقالات شمس


  • آرزو
  • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵

۷اُمین پست

فکر میکنم پست دیشب از اثرات شب و تغییرات هورمونی بود !

امروز که بیدار شدم ؛ به قدری با دیشب فرق داشتم که میخواستم پاکش کنم اونو.

نتیجه گرفتم از یازده به بعد دیگه نباید پست بذارم اصلا نباید فکر کنم .


+ صبور و مهربون باش آرزو .


  • آرزو
  • پنجشنبه ۱۸ شهریور ۹۵
رسالت اینجا اینه: "منُ یادِ خودم بنداز دوباره"
و ممکنه فایده‌ای برای سایر خواننده‌ها نداشته باشه.
___________________________________
آرشیو و معرفی‌نامه رو برای مدتی پاک کردم. احتمالا بعدا برمی‌گردونم‌شون.
این دو جملۀ قبل رو بهار یا تابستون ۹۹ نوشتم. الآن توی زمستونیم و هنوز نمی‌دونم که اون "بعدا" کِی فرا می‌رسه.
___________________________________