دیروز (پنجشنبه) عمهی بزرگم و دوتا از عموهام مثلا بطور غافلگیرانهای اومدن خونمون. عمهی کوچکم چندساعت قبلش بهمون خبر دادهبود که توی راهن و البته دستش هم درد نکنه. اتاق من دیدنی بود! فکر کنم در نبود من هر وسیلهای که جایی برای نگهداشتنش به ذهنشون نمیرسیده، به اینجا منتقل میکردن. البته اعتراضی ندارما، اتاق شلوغ و بینظم دوست دارم. ولی در انظار عمومی وجههی خوبی نداره معمولا. بالاخره تا حدودی مرتب کردیم خونه رو.
امروز میخواستیم بریم سد، داییم گفت یهجاده بلده که میتونیم بریم پایین، کنار آب. ما هم پذیرفتیم. و چشمتون روز بد نبینه! عجب راهی بود! بخاطر بارشهای اخیر خراب شدهبود. و فضای ماشین بسیار معنوی بود و بالاخره با نواهای مدد از ائمه و معصومین رسیدیم به یهجایی. که جای خاصی نبود و صرفا از اون بالاتر نمیشد رفت! و بخاطر شرایط همراهان پایینتر هم نمیشد بصورت پیاده رفت. پس دوباره و ناچارا از همون جاده قصد برگشتن نمودیم. خدا لطف کرد و سالم و فقط با خسارتی جزئی به ماشین عمو رسیدیم پایین. دیگه از جادهی اصلیش رفتیم و باشد که کلا جادههای اصلی را پاس بداریم و فکر فرعیهای خاکیِ خطرناک را از سر برون کنیم! و اینم عکس.
شب داییم اینا اومدن. ریحانه رو فسقلی خطاب میکنم. بهش گفتم: یعنی تو واقعا الآن میتونی بنویسی؟ با کلافگی!:دی گفت: آره! گفتم پس یهیادگاری واسه من بنویس. که وقتی بزرگ شدی نشونت بدم و بگم فسقلی که بودی، دستخطت اینطوری بوده. کاغذ و خودکار رو دادم بهش و اونم پس از دقایقی اینو تحویلم داد :)
بعد هم دیدم واقعا حرفی نیست که بزنیم و هی نگاه میکنیم و لبخند ملیح میزنیم! رفتم مهمات آوردم. علیاصغر رو هم بالاخره از کامپیوتر جدا کردم و به یاد قدیما اسم و فامیل بازی کردیم. اینبار با رنگ مشکیِ عراقی آشنا شدیم! و فهمیدیم که سوسک پلاستیکی با سوسک مصنوعی فرق داره! و به تبع اون سوسک پلاستیکیفروش هم با سوسک مصنوعی فروش فرق داره! تهِ همهی فامیل ها هم پسوندِ "اصل" بذارین، امکان تشابهش کم میشه! برای میوه از میم هرسهتامون موز رو نوشتهبودیم و ۱۰ هم گرفتیم بدین صورت که من موز خالی رو نوشتهبودم، نرگس موز زرد![با این استدلال که ممکنه رنگهای دیگهای هم باشه و ما نخوردهباشیم] و علیاصغر هم موز آفریقایی[ کلا یه کشور میافزود به آخر همهچی و مشکل تشابه رو حل میکرد].
شمع روشن شد و
پروانہ در آتش گل کرد
مے توان سوخت
اگر اَمر بفرماید
عشـــــق
#فاضل نظری
چشمان تـُـــو معنـای
تمـام جملہهای ناتمـامےست
ڪہ عاشقان جهــــان
دستپاچہ در لحظہی دیدار
فراموشے گرفتند
و از گفتار بازماندند.
#عباس معروفی
بعدانوشت: فاطمهی ۲ به اطلاع رسوند که موز زرد داریم، موز قرمز داریم، موز آبی هم داریم! :)