خوبه نه؟

 هرکسی توانایی اینو نداره نیمه‌ی تاریک بقیه رو ببینه و بازم حسِ خوبی نسبت بهشون داشته‌باشه، مثلا من ترجیح میدم آدمایی که اطرافم هستن مخصوصا اونایی که به بودنشون نیاز دارم(هروقت میرم تو عمقِ واژه‌ی نیاز، می‌بینم عجب حس قوی و جالبی‌ست!)، همیشه ماه بمونن و از ته دل دوستشون داشته‌باشم. البته بنظرم نیمه‌ی تاریک باید چیزی جدی‌تر از بعضی عیب‌ها باشه. یا حداقل مجموعه‌ای از همون بعضی عیب‌ها باشه.



طبق معمول از الآن دلم تنگ شده! و توی راه تنگ‌تر هم شاید بشه! نمی‌دونم چرا اونجا یادم میره دل‌تنگ بشم؟!

این‌ دفعه این جمله‌ی شوخی رو زیاد بکار بردم که "دلم نمی‌خواد برم!" جدای از اینکه اینجا، خونه و خانواده خوبه و خبری از درس هم نیست(واقعا در عجبم پارسال این موقعا چجوری باعلاقه ده دوازده ساعت می‌خوندم!)! این‌بار می‌ترسم! و تنها ترسی که همیشه میتونم بیانش کنم اینه که از شرح ترس‌هام می‌ترسم!


علی‌اصغر میگه: آرزو دیگه نیا اینجا! میگم: چرا؟ میگه: هروقت میای و میری من تا یکی دوماه افسردگی می‌گیرم!:دی و مادرجان هم میگه: انتقالی بگیر بیا همین استان خودمون! و منم میگم: هرجایی به‌جز مشهد بود "شاید" میومدم ولی اونجا رو دوست دارم :))


از افرادی که وقتی ازم عکس میگیره میتونم غز نزنم همین برادرجانه، البته اگه نخواد اذیت کنه. امروز(که مثل دیروز به‌جای فردا رفته‌بودیم به دامان طبیعت!) پس از چندین عکس در حالی که به گوشی نگاه می‌کرد و می‌گفت: خوب شده‌ها، گوشی رو داد دستم. و خودش می‌دونست باید فرار کنه! سلفی گرفته‌بود!



من در پـے تـُــو هستم و مردم پـےِ بھشت 

ایمان شـہر، کُفـر مـَـرا در مےآورد 

#سجاد سامانی


من کَـزین فاصلہ غارت شده‌ی چشـم تـُـوام

چون بہ دیدار تـُــو اُفتد سر و کارم چہ کنم؟

#سید‌حسن حسینی


مستے هر نگاه تـُـو، بِہ زِ شراب و جامِ مِے

کِے ز سرم برون شود، یڪ نفس آرزوی تـُــو

#مولوی


+ یه رمزِ ترکیبیِ ۳۵رقمی گذاشتم که یا یادم بره!(از من بعید نیست :) ) یا تنبل‌تر از اون باشم که دم به دقیقه وارد بشم! :) باشد که بیشتر درس بخونم. :))