استاد می‌گفت: همین الآن که من نام استادیوم را ببرم و شما به آن توجه کنید، در ذهنتان تصویری از استادیوم خلق می‌شود و تا هرزمان که توجه‌تان به استادیوم معطوف باشد، آن تصویر در ذهن شما هست و لحظه به لحظه در حال خلق هستید. توجه خدا به ما هم همین‌ گونه‌ست. اکنون که ما نفس می‌کشیم، خدا آن به آن در حال نگاه و عنایت به ماست. اگر یک لحظه نگاهش را از ما بردارد دیگر مایی وجود نخواهد داشت. ضرب به ضرب ضربانِ قلب ما با توجه و عنایتِ او صورت می‌گیرد. خدای دائم‌الفضل ما :)


داشتم با خدایم حرف می‌زدم. در آغاز سخن می‌خواستم فقط یک شکرانه‌ی بهاری باشد، به پاس شنیدن صدای آراسته‌ی پرنده‌ها به نم‌نم باران و برای فرستادن گل‌هایی که هنگام بوییدن‌شان با خود می‌گویم چه کسی در این لحظه سرمست‌تر از من است وقتی غرق در بوی خوش آن‌ها چشم‌هایم را می‌بندم و احساس می‌کنم می‌توانم ساعت‌ها در این حالت بمانم؟، به خدای زیبایم ‌گفتم که چقدر از این آبیِ آسمانیِ پس‌زمینه‌ی سروهای سر به فلک کشیده به وجد می‌آیم. و یک لحظه با خودم فکر کردم چقدر من کمـــــم برای شکرگزاری و لذت بردن از این نعمت‌ها.

یاد حرف دیگری از همان استاد افتادم که می‌گفت: از عالم بزرگی پرسیدند در اوقات پر فضیلتی مانند شب‌های قدر از خدا چه بخواهیم؟ گفت: ظرفیت. و ادامه داد که می‌دانید بچه‌ها، شاید خیلی از توجهات ویژه‌ای که خدا به انسان‌های بزرگ داشته را نسبت به ما هم داشته‌باشد، در حقیقت باران رحتمش بیش از آنچه فکر می‌کنیم بر سرمان می‌بارد؛ اما ظرف‌های ما یا کوچک است و یا کلا برعکس گرفته‌ایم آن‌ها را. 

و بعد احساس دختر بچه‌ی هفت‌ساله‌ای را داشتم که غذایش را خوب خورده، در جمع کردن سفره کمک کرده و حتی پیشنهاد شستن ظرف‌ها را هم داده که البته به علت کوتاهی قدش رد شده‌، و وقتی بالاخره از جنب و جوش می‌ایستد، با شنیدن صدای مادرش که " خب، وروجک! بگو ببینم چی می‌خوای؟" چشم‌هایش برق می‌زند و تصویر عروسکی که روز قبل در فروشگاه دیده، در ذهنش قوت می‌گیرد.

لبخندم عمیق‌تر شد و گفتم: خدای نزدیک‌تر از من به من و خدای مهربان‌تر از مادرم! می‌شود قبل از اعطای هر نعمتی که با جان و دل هم پذیرایش هستم، لطفا و لطفا کمی هم ظرفیتِ داشتنش را به من بدهی؟ 



+تمـــــامِ کہکشــــان نشانہ از تــُـــو دارد :)

+خدا، 

     نه برای خورشید 

                        و نه برای زمین 

                               بلکه برای گل‌هایی که برایمان می‌فرستد؛

       چشم به راه پاسخ است.


بعدانوشت‌ها: ۳:۴۴

- تا دقایقی دیگر صدای پرنده‌ها را می‌شنویم :) 

- طبق معمول این ترم ۸صبح هم کلاس دارم! 

- انگار تازه صدای اهالی خونه رو کشف کردم! که این‌قدر خوشحال میشم. :)

- اصلا انگار تازه لذت بردن از داشتن قوه‌ی شنوایی‌م رو جدی گرفتم!