شرمنده‌ی وبلاگم می‌شدم این هفته‌ها که اغلبشون، ارسال پست رو باز نمی‌کردم مگه برای بهتر کردن حالم.

امشب اما صدای خنده‌های ممتد ۴نفره‌ی اتاق ۳نفره‌ی ... بود که سکوت شب رو شکسته‌بود. و خواستم ثبت شه. :) 

+امروز مشغول پرکردن یه پرسشنامه بودم. نوشته‌بود تعداد دوست‌های صمیمی در خوابگاه؟ بلند خوندمش و بلند هم جواب دادم و نوشتم: صمیمی هیچی! الف داشت اسم دوستان خوابگاهیِ صمیمیش رو که من هم جزوشون بودم مرور می‌کرد که این رو شنید و گفت: دستت درد نکنه دیگه! 

چند دقیقه پیش میون این خنده‌ها وقتی یاد رفقای شفیق و دور و مهربونم افتادم کمی و فقط کمی امیدوار شدم که تا پایان این ۴سال دو نفر از این‌ها هم به جمعِ یارهای غارم اضافه شن. شاید :) مهم اینه که من امشب خوب موقعی یاد اونا افتادم و لبخندی که روی لبم نشست از ته دل بود. :)

 

 

+ادامه‌ی عنوان: برای وقت‌هایی که روزگار کنار گوشش سیلی می‌خوابانَد، که کنارش همه‌چیز را مدتی فراموش کند. :) #خانم کارما

 

 زِ یاد دوست شیرین‌تر چه‌کار است؟ :)

# مولانا

 

+ صدای یه پرنده‌ی جدید رو کشف کردم الآن! :) ۴:۰۹. 

به‌قول فاطمه یا سارا، وقتی از صدای پرنده‌ها حرف می‌زنم، از چه چیزی حرف می‌زنم؛

ببخشید دیگه، ترسیدم بخوام برم بیرون هم‌اتاقیم بیدار شه، از همینجا روی تخت ضبط کردم!