گفتم
شکســتم توبـــہها
گفتے
کہ بخشــیدم بیـــا...
+ماه رمضان برام خیلی یادآور ماه محرمـه.
+ کمکم داشتم نگران خودم میشدم! از چیزایی خوشم میومد که قبلا نکوهششون میکردم و احساس میکردم دارم خطرساز میشم واسه خودم. خوشحالم که خوردم به ماه رمضان :))
+ افطاری تنهایی نمیچسبه! مخصوصا اگه علاوه بر خانواده، آبجوشِ همیشگی مسجد هم نباشه! هرچی امروز لذت برده بودم، داداشم زنگ زد و با توصیف سفره شست برد :| خب اگه منم یادم نمیرفت رزرو کنم حرفی برای گفتن داشتم ولی امشب نداشتم. البته فقط در این زمینهها! امروز یه روزِ خوب بود. با اینکه اولش خواب موندم و کلاس بعدی رو هم با ۱۵ دقیقه تاخیر غیبت خوردم و الآنم که آخرشه باید تا صبح بیدار باشم تا این ۶۰ صفحه تموم شه:/، ولی روز خوبی بود؛ با اومدن نمرات میانترمهای گسسته بالاخره یه درس هم پیدا شد که خیالم راحت باشه، از خانواده اجازه گرفتم واسه اعتکافِ آخر ماه، البته در این موارد اول باید اجازهی بابا رو گرفت که بشه به مامان گفت من که اجازهی اصلی رو گرفتم! :) حالا اگه توی قرعهکشی اسمم در بیاد! و دیگه اینکه بعد از افطار هم اتفاق خوبی افتاد :)
+چرا بعد از این همه مدت به جای دوستم باید خواب باباش رو ببینم!؟:| البته یه حدسهایی میزنم، ولی اون حرفها(که الآن دیگه خیلی هم یادم نمیاد) و یادی از قدیما دیگه باید بین من و دوستم رد و بدل میشد، نه من و باباش!:/
+ این ۳روز فقط با مشتق درگیر بودم:/ یکی از بچههای اقتصاد امتحان داشت و چون رشتهی دبیرستانش انسانی بود از منم کمک خواست. این چه وضعیه خب؟ گناه دارن. هرچی حد و مشتق و انتگرال ما از سوم دبیرستان تا همین ترم دوم خوندیم اینا توی یه ترم باید بخونن!
+سه شنبه هم پایان ترم آز فیزیک دارم! جزوه هم ندارم. در وصف کار عملی هم همین بس که آزمایش آخر هی در شگفت بودیم که چرا ولتمتر صفر نشون میده؟ یکی از آقایون به طور خودجوش اومد کمک و خیلی ضایع بود که کلا یکی از قطعات رو نذاشته بودیم تو مدار!:/
+ هفتهی پیش یه دختربچهی ناناز با چادر گلگلیِ صورتی و آبی ایستاده بود که باباش ازش عکس بگیره، منم از فرصت استفاده کردم و از نیمرخش عکس گرفتم. عکسه خوب نشدهها ولی میبینمش ذوق میکنم :)
+ امشب که بدون گوشی رفتم بیرون احساس یک کابویِ بدون اسلحه رو داشتم! :)
+قبول باشه نماز و روزههاتون :))
+ به جان خودم من معمولا این ماه کمحرف میشم! حالا تا ببینم در مَجاز چگونهام!