هیچوقت نتونستم انرژیم رو توزیع کنم واسه کل مدت زمان مسابقههای طولانیتر یا سختتر. هرچی مربیها میگفتن بذار واسه دقایق آخر هم نفس داشتهباشی، حالیم نبود. نیمهی راه اونجایی که خوب جلو بودم، کم میآوردم و از اون به بعد فقط ادامه میدادم که به آخرش برسم، به عنوان نفر آخر. الآن احساس میکنم توی چندتا نقش مختلف رسیدم به نیمه. خوبیِ مسابقههای طولانی اینه که میتونی بزنی کنار، خستگیت رو در کنی و دوباره ادامه بدی. پرانرژیتر شاید.
بابابزرگ فقط میتونه بخونه. تا حالا ندیدم بنویسه. شعر ولی زیاد حفظه. امشب من داشتم شام میخوردم. مامان بیتوجه به من که میگفتم بلدم داشت طرز تهیهی پورهی سیب زمینی رو برام توضیح میداد. بابابزرگم داشت شعر میخوند. یه لحظه یاد بیبی افتادم که میخواستم ذکرهایی رو که همیشه برای سلامتی ماها وقتی میریم مسافرت میخونه، بنویسم؛ که نشده بود. خواستم پا شم کاغذ قلم بیارم شعرای بابابزرگ رو بنویسم ترسیدم. نشستم. بیت اولش ولی این بود: ای دل به کجا روی که شاه در نجف است/فریادرس هردو سرا در نجف است.
معمولش اینه که مرهم باشم. ولی نمکی بیش نیستم روی زخمش؛ وقتی میبینم مامان ناراحت میشه وقتی من ناراحتم.
حق با من نبود. این من نبودم که خوب شده بودم و برای مدتی از زندگی لذت میبردم. خدا خودش یه چشمهی کوچولو از اون لذتهای بندگیش رو بهم چشونده بود. که من هرچی الآن به خودم بگم فرض کن مثل چندسال پیشی و مثل آدم زندگیت رو بکن؛ نتونم و مثل بچهها پا بکوبم به زمین که نمیخوام! میخوام مثل این چند سال اخیر زندگی کنم!
حسی که الآن نسبت به خدا دارم؛ مثل بچهی شیطون و لجبازیـه که میخواد با مامانش قهر کنه ولی طاقت یه دقیقه نگاه نکردن مادرش رو هم نداره. خدایا اون اشکا از ناشکری نبودا، یهذره زیادی لوسم فقط. خدایا شکرت؛ ممنون واسه همهچی :)
+ خدایا لذت گفتن این عبارت از ته دل رو بهمون بده:
«إِلَهِی کَفَى بِی عِزّا أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْد»: خدا جان! همین که بندهی تو باشم برای من بس است از همه عزیزی های عالم! و چه عزتی است عبد تو بودن!
+اللَّهُمَّ وَفِّقْنِا لِمَا تُحِبُّ وَتَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ، وَالْعَمَلِ، وَالنِّیَّةِ، وَالْهُدَى، إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
استاد اندیشهمون میگفت از فرصت های ماه رمضان استفاده کنیم و یه سری به دعاهای قشنگی که به ائمه منسوبن و احتمالا کمتر میخونیم بزنیم؛ هم از مفاهیم بلندشون لذت ببریم؛ هم واسه خودشناسی و خداشناسی مفیده.
+آقای قرائتی میگفت مومن باید میلیاردی دعا کنه! وقتی دعا میکنین واسه همه دعا کنین. یه تغییر ضمیر میخواد فقط :)
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تـُـو به من می رسد از دور...
#فریدون مشیری
+عنوان از #فاضل نظری
- آرزو
- دوشنبه ۲۶ تیر ۹۶
- ۰۰:۲۴