انگیزه‌ی ابتدایی شروع پست این بود که دیدم بی‌انصافی‌ست فقط از کل‌کل‌ها و دعواها و گیس و گیس‌‌کشی‌هامون بگم! ساعت ۱۱ اومد خونه و پس از چندی به من گیر داد که تو چرا همش نشستی؟ اصلا از وقتی بیدار شدی از جات تکون خوردی؟ منم گفتم آره رفتم صورتم رو شستم! بعد از عرض خسته نباشید اینقدر جملات قبل رو گفت که من فکر کردم شاید خرابکاری‌ای کردم یا خرابکاری‌ای کرده که اصرار داره خونه رو بپیمایم! اول رفتم اتاق سابقم که الآن اتاق ایشونه و البته من همچنان اعتقاد دارم اتاق منه و بعد رفتم اتاق در حال حاضرم که اتاق سابق ایشونه! دیدم یه پلاستیک به دستگیره‌ی در آویزونه! و توشم یه بسته‌ی کادو شده‌ست :))


اینو روی تخته دیدم. جذب اون یه تار مو شدم فقط! :دی بهش میگم اسم این کار چی بود؟ تلقین مثبت؟ انرژی مثبت؟... میگه پذیرش آینده! 



عصر قرار بود با چندتا از بچه‌ها که از پارسال همدیگه رو ندیده‌بودیم بریم بیرون. از اونجایی که حالِ خودم با اون کادوی غافلگیرانه خوب شده بود، تصمیم گرفتم به اونا هم یه یادگاری بدم به مناسبت امروز. و چندتا دستبند درست کردم و با خودم بردم. اینم به درخواست الی عکسی از اونایی که تا به الآن درست کردیم. چندتاش واسه منه، چندتاش دوستم، و چندتا هم یادگاری‌های امروز :)


 

دیر که نیست برای تبریک؟ عیدتون مبارک :) ویژه‌تر به دخترا :) 



اقبال عجم بود، قدم رنجه نمودید…

یک فاطمه هم قسمت ایران شده باشد!