مثل بسیاری از مراسم‌های اقوام پدری دیشب هم غایب بودیم و بله‌برون عمو رو با عکس‌هایی که پسرعمه از مجلس مردونه می‌فرستاد دنبال می‌کردیم. و منِ مشتاق دیدار زن عمو با اولین عکس دو نفره‌شون کلی ذوق کردم و در حالی که فقط چند پیکسل از صورت زن عمو رو توی عکس می‌دیدم استیکر چشم‌های قلب قلبی رو گذاشتم و نوشتم بالاخره زن عمو هم رویت شد! :)) و اینجا بود که دخترعموم من رو درک کرد و اومد پیوی و از اون‌ور هم چندتا عکس فرستاد. به زن عموم که از چهره‌ش معلوم بود حسابی مهربونه نگاه می‌کردم و لبخندم کش می‌اومد و از ذوق خوابم نمی‌برد!


آخرین باری که کفش غیر اسپرت خریدم و پوشیدم اول راهنمایی بودم. چند ساعت مونده به تحویل سال ۸۹ بالاخره یه کفش مشکی پاپیونی به دلم نشست و خریده شد. اگه نسبتش اینقدر نزدیک نبود و سال‌ها منتظر مزدوج شدن عمو نبودیم مثل بقیه‌ی مراسم‌ها شرکت می‌کردم ولی فرق داره :) دیروز با فاطمه رفتیم خرید و تلاش من برای پیدا کردن کفش بدون پاشنه بی نتیجه موند و اجبارا برای اولین‌بار یک کفش پاشنه بلند با کمترین ارتفاع موجود خریدم! یه کفش مشکیِ پاپیونی! :) خودم که خنده‌م می‌گیره، بقیه هم مطمئنا تعجب می‌کنن وقتی من رو ببینن! 

هم دلم می‌خواد زمان زودتر بگذره و اواسط شهریور برسه که بریم مسافرت و توی جاده خوش بگذره و مراسم عقد عمو و بچه‌ها رو ببینم و اینا و هم دلم می‌خواد مرداد تموم نشه. به بازگشایی دانشگاه و برگشتن به خوابگاه و دوری از شهر و دیار نزدیک میشم :( اونم خوابگاه جدید و اتاق جدید که حداقل زمستونش که پارسال دیدم دلگیر بود :(


روزهای خوبی‌ست خدا رو شکر. یعنی خب همه‌چی خوبه. نه که فقط ناراحت نباشم؛  وقتی شادی خانواده یا اقوام پدری رو توی گروه می‌بینم، یا وقتای بودن یا حرف زدن با دوستام، یا حتی موقع دعوا کردن با علی‌اصغر! یا خیلی چیزای کوچک دیگه که دارم یاد می‌گیرم بزرگ ببینم‌شون، حس می‌کنم دلیلی نداره شاد نباشم! فقط امیدوارم شادی مامان هم واقعی باشه. و حال چند نفر هم خوب‌تر بشه.


+ خاطره‌ی دیگر دیروز هم این بود که بالاخره از درخت رفتیم بالا. از امتحانای نهایی دو سال پیش هر وقت که می‌رفتم خونه‌ی فاطمه اینا آخرش یادمون میومد که نرفتیم تو حیاط و می‌گفتیم ان‌شاءالله دفعه‌ی بعد میریم بالای درخت و عکس می‌گیریم! البته این بالا رفتن که میگم شما همون ارتفاع یک متر و نیم رو در نظر بگیرید! :| شاخه‌های صاف و محکمی که بشه روشون نشست در این ارتفاع بودن.

+ و عکس منتخب دیروز! ایشون منم و عکاس فاطمه. جاهامونم یه بار عوض کردیم که دو تا عکس مثل هم گرفته باشیم!

+نمی‌دونستم هنوزم قاصدک داریم در این ماه. آخه مشهد فکر کنم اردی‌بهشتش پر قاصدک بود!