دو چهره است که همواره این جهان دارد.

یکی عیان و دگر چهره در نهان دارد.


یکی همیشه به پیش نگاه ما پیداست.

که با تولد، مرگ،

که با طلوع، غروب،

که با بهارِ بهشت‌آفرین، خزان دارد.

یکی، همیشه نهان است، اگرچه در همه‌جا

به هرچه در نگری، با تو داستان دارد!


نه با تولد، مرگ،

نه با طلوع، غروب،

نه با بهار، خزان،

که هر چه هست در او، عمر جاودان دارد!

تو را به چهره‌ی پنهان این جهان راه است

نه از فراز سپهر،

نه از دریچه‌ی ماه،

نه با کمان و کمند،

نه با درفش و سپاه!

همه وجودت از آن بی‌نشان، نشان دارد.

جهان چو گشت به یک چهره جلوه‌گر ز نخست

نگاهِ چاره‌گر چهره‌آفرین با توست


نگاه توست که رنگ دگر دهد به جهان

اگر که دل بسپاری به "مهر ورزیدن"¹

اگر که خو نکند دیده‌ات به "بد دیدن"

امید توست که در خارزار، کوه، کویر

اگر بخواهد، صد باغِ ارغوان دارد.


دلت به نور محبت اگر بوَد روشن

تو را همیشه چو گل تازه و جوان دارد


بر آستان هنر، گر سری فرود آری

چراغ نام تو هم جاودانه جان دارد.

نه آسمان، نه ستاره، نه کهکشان، نه زمان،

تو چهره‌ساز جهانی، تو چهره‌سازِ جهان!


هر آنچه می‌طلبی، از وجود خویش بخواه!

چگونه با تو بگوید؟ 

                               مگر زبان دارد!


‌# فریدون مشیری

1.مرام حافظ است.



گاهی اوقات به جای شعرهای بلندی که اینجا می‌بینید، کلی حرف بوده که پاک شده. :)

گاهی اوقاتم فقط در ذهن نگارنده نوشته شدن و در نهایت همون شعر اینجا نوشته شده.


+ انگار کائنات منتظره من یه چیز جدی بگم یا بنویسم که بتونه قدرتش رو به رخ بکشه و بگه دیدی من نه آنم که تو می‌پنداری؟

علاوه بر بعضی حرف‌ها و حس‌های آشکارا و نهانِ پست‌ قبل تاریخ و مدل مراسم هم عوض شد(حالا من یه‌بار تو عمرم تدارک دیده بودما!). به فاصله‌ی سه هفته دوبار ترک وطن می‌گوییم. ولی هم‌چنان همه‌چی خوبه و خدا رو شکر، چرا بد باشه اصلا؟ :) 


 آبی آسمونیِ در بر گیرنده‌ی درختا و آبیِ حوض یا پنجره‌های کنار شمعدونی‌ها رو جورِ دیگری دوست دارم.



ببخشید که دیرتر سر می‌زنم و کمتر نظر میدم(نسبت به قبلِ خودم). دارم پروژه‌ی ترک اعتیاد به اینجا رو پیش می‌برم.