اگه مکالمه‌ی زیر رد و بدل نمی‌شد، و مقدمات حرف زدن من با دوستم فراهم نمی‌شد برای امشب و کسی نبود که باهاش حرف بزنم و حالم رو بهتر کنه؛ مجبور بودید پست سرشار از منفی‌بافی و ناامیدی کسی رو بخونید که در لحظاتی مثل ساعت پیش تنها کاری که به جز گریه بلده انجام بده نوشتنِ سطوری سرشار از ناامیدی و منفی‌بافیه! :/ یه کار دیگه هم بلده البته. اینکه منتشرش نکنه!


 +از اونجایی که تاریخ، سانسور شده نتیجه می‌گیریم "یه هفته" استعاره از زمان کمه.
+لیست سیاه استعاره از جواب ندادن مگر به ضرورته و نه کلا جواب ندادن.

اولین نکته‌ی مثبتی که از یه رمان یاد گرفتم پارسال بود. دو نفر برای برآورده شدن حوائج همدیگه به هم قول داده بودن تا موقع اجابت دعاشون شب‌هایی رو نماز شب بخونن و بعد از نماز برای خواسته‌ی اون یکی دعا کنن. 
دومین نکته که تا حالا عملی نشده بود اینه که وسط دعوا و دلخوری بیست دقیقه فرصت استراحت یا سکوت به همدیگه بدیم و حتی اگه مقدوره بعد از اون بیست دقیقه طوری وانمود کنیم که انگار نه انگار. 

+خدا رو شکر ظاهرا اوضاع بهتره و منم همین‌طور. ولی شما اگه زحمتی نیست دعا کنید ؛)

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود 
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست 
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست 
فرصت بازی این پنجره را دریابیم 
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم 
پرده از ساحت دل برگیریم 
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم 
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است 
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست 
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند 
چای مادر، که مرا گرم نمود 
نان خواهر، که به ماهی ها داد 
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم 
زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت 
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست 
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست 
من دلم می خواهد 
قدر این خاطره را دریابیم. 

#سهراب سپهری

+یکی از ترس‌های من همینه که روزی حسرت چنین لبخندهایی رو بخورم.