اونقدر با هم و نزدیکِ هم بودیم که امشب نمیدونستم چجوری باید برات بنویسم. حرف نزنم و بنویسم. نیم ساعت برای نوشتنِ آغازگر مکالمه فکر کردم. وسطاش راه افتادم. آخراش کم آوردم باز... از شرمندگی.
واقعا اون زمانا که دو ساعت مینشستیم و خیال میبافتیم برای آینده یه درصد هم فکر میکردیم این شکلی باشه؟ تو توی یه کشور دیگه و من اینجا، مشهد، خاطرات پنج شش سال دوستیمون رو دوره کنیم و بخندیم و بعد، تو از این چهار پنج سالِ بعد از قطع رابطهمون بگی و گریه کنیم؟
+خدایا! لطفا و خواهشا یا مهر من رو به عنوان دوست به دل کسی ننداز یا بهم یاد بده چجوری رفیق بمونم. همین عذاب وجدان برام بسه.
+ولی نمیتونم انکار کنم که سبک شدم تقریبا.
+خدایا تو بخوای میشه، خوب باشه آینده.
- آرزو
- چهارشنبه ۱۰ آبان ۹۶
- ۰۴:۰۸