( تو پرانتز بگم دقیقا هرچی که میاد به فکرمو مینویسم یعنی از قبل بهش فکر نکردم که بدونم چی دارم مینویسم )
اگه خدا بخواد بنده خوابگاه تشریف دارم .
و احتمالا با اندک عذاب وجدانی بیدارم چون مامانم خیـــــلی توصیه میکنه که وقتی رفتم اونجا به موقع بخوابم .
خب حتما دلمم برای خانواده تنگ شده و دارم حسرت میخورم که چرا وقتی مامانم صدام میکرد دیر میرفتم پیششون .
مطمئن نیستم ولی ممکنه گریه هم کنم . ولی اینو مطمئنم که دارم به خودم میگم : دخترک لوس هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد . تـــــازه اینچیزایی که الآن بهشون فکر میکنی و آزارت میدن هیچی نیستن در واقع . فکر اینجای آیندهی دلخواهتو وقتی باید میکردی که هی منم منم میکردی . خجالتم نمیکشه :دی
خب از هرکی میپرسم فقط از دلتنگیاش میگن .
اصلا قسمت خوب هم داره آیا ؟؟
وقتی پسر همکار مامانم به مامانش میگه من هرجایی که قبول شم ، شما هم باید با من بیاین . من چی بگم ؟؟ دقیقا چی بگم ؟؟ خجالتم نمیکشه پسرهی گنده :دی
این فقط خوابگاهه . رشته و دانشگاه رو کجای دلم بذارم آخه ؟
دانشگاه رو که هنوز نمیدونم ولی رشته هم درواقع اطلاعات بدرد بخوری ندارم ازش .
مجددا از هرکی میپرسم از سختیهای دختر بودن در یک رشتهی مهندسی میگه ( حالا رشتهی انتخابیِ من خوبشه ) .
وقتی پسرای مهندس فامیل که دانشگاههاشونم خیلی بد نبوده اظهار پشیمونی میکنن . اصلا من اولش به فکر شغل نبودم که . الآنم دوست دارم نباشم ولی یه کی نیست بگه پس مرض داشتی رشتهایو که از بچگی دوست داشتی رها کردی و رفتی تو فکر اونی که کارش مناسب تره ؟؟ موقع انتخاب رشته روزی یه بار به این نتیجه میرسیدم که من به درد نمی خورم و مامانم کلی حرفای خوبخوب میزد بهم . ترجیح میدادم یه رشته رو بهم تحمیل میکردن تا بعدا میتونستم غر بزنم :دی
خب چه توقعی دارین ؟
من میترسم پشیمون شم . همیشه از پشیمون شدن میترسیدم . همیشه وقتی دعا میکردم و چیزی رو از خدا میخواستم تهش میگفتم البته اگه بعدا پشیمون نمیشم .
الآن دارم به خودم میخندم . شما هم بخندین اصلا . تکلیفم با خودم مشخص نیست . هم از انتخاب رشتهم راضیم و هم میگم اینو نمی زدی چی میزدی خب ؟؟ تهش میرسیدی به همین . میخوایش دیگه . چرا الکی ناز میاری ؟؟
از همهی چیزایی که گفتم اینو مطمئـــــن ترم که ۳۱ شهریور من فوق العاده خوشحالم و عاشق رشتهم میشم .
و منِ دوهفته دیگه به منِ دوهفته پیش میخنده و میگه دیدی الکی نگران بودی ؟؟ می بینی چقدر خوش میگذره ؟؟ دل تنگم هستی ولی نه اونقدر که فکرشم آزارت میداد .
این روزا در عین بلاتکلیفی و اندکی انتظار از اغلب روزای ۹۵اَم آروم ترم . و تنها دغدغهم اینه که ماهیتابه و قابلهمو تو چی بذارم :دی