کاری می‌کنه منی که دو ماه و نیم پیش نوشته بودم:
"مسخره‌ است که باید بین زبان و ساختمان داده و این چرت و پرتا و چند روز بیشتر موندن پیش خانواده و بیشتر دیدن بابا بزرگم یکی رو انتخاب کنم. مسخره‌تر این‌که باید اولی رو انتخاب کنم."؛ امشب بیام بنویسم:
مسخره است که نمی‌تونم نیمه‌شب چهارشنبه برگردم و باید بین حضور در عروسی عمو و حضور در کلاس یکی رو انتخاب کنم. مسخره‌تر این‌که وقتی عمو زنگ زد و از خاطرات چند سال پیشش گفت که بین امتحان پایان‌ترم شش واحدی‌ش و عروسی برادرش با قاطعیت دومی رو انتخاب کرده؛ من روم نشد بگم مشکلم میان‌ترم پنجشنبه نیست چون هرجور شده واسه اون بر‌می‌گردم و مشکل من یک جلسه غیبتی‌ست که برای این درس مرتکب میشم!

+ یه چیز مسخره‌ی دیگه هم این وسط هست. این‌که چرا مدام شیطون گولم می‌زنه و فکر می‌کنم چون پزشکی نمی‌خونم بهم میگه درس و دانشگاه نباید اولویت اول باشه و اگه پزشکی می‌خوندم برعکس بود؟ و اساسا مهندسی چه کم از پزشکی و طبابت دارد؟ رشته‌های به این عشقی! :))

+پنجشنبه این‌قدر حالم خوب بود که اون دو ساعت بین امتحان معادلات و زبانم بی‌خیال خوندن شدم و دلم می‌خواست بیام از خوش‌حالی‌م بنویسم! ولی گذاشتم برای وقتی که برسم خوابگاه. با این‌که امتحان زبان کمی از خوبی حالم کاست بازم این‌قدر انرژی داشتم که تصمیم گرفتم از راه غیر میان‌بر بیام خوابگاه بلکه تخلیه شم که وقتی رسیدم، مخ هم‌اتاقی‌هام رو نخورم! متاسفانه نه تنها انرژی‌م تخلیه شد، که به صورت کاملا پنچر رسیدم اتاق، از خستگی! و حال پست گذاشتن هم نداشتم دیگه. این رو نوشتم که یادم بمونه یک پست با اون حال و هوای شنگولانه و ز غوعای جهان فارغ به وبلاگم بدهکارم و دفعه‌ی بعد به تعویق نندازمش حتی اگه فکر کنم به نظر بقیه مسخره‌ست! :))


و سخن آخر از # فروغ فرخ‌زاد:

می توان عاشق بود،
به همین سادگی...
من خودم،
چند سالی ست که عاشق هستم
عاشق برگ درخت 
عاشق بوی طربناک چمن
عاشق رقص شقایق در باد 
عاشق گندم شاد...
آری 
می‌توان عاشق بود 
مردم شهر ولی می‌گویند،
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یا بقول خواجه،
عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمی‌دانم چیست 
این‌که این مردم گویند...
من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم...
عشق را اما من،
با تمام دل خود می‌فهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار... :)

عاشق باشیم! :) حتی اگه نه یاری نه نگاری و نه کناری داریم :دی

+بعدانوشت: اگه بین درس خوندنات یه سری هم به کلبه‌ی محقرانه‌ی خواهر عزیزت زدی، تولدت مبارک پسرک! :))
+بعدانوشت‌تر: دلم برای این بعدانوشت‌ها تنگ شده بود :دی