دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد؛ و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده‌ست.

مردم می‌آیند و می‌روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی‌گیرد. دیگر کسی نقش بر این سینه‌ی سخت و ستبر نمی‌کَند.

دنیا بیستون است و روی هر ستون، عفریت فرهادکُش نشسته است. هر روز پایین می‌آید و در گوش‌ات نجوا می‌کند که شیرین دوستت ندارد؛ و جهان تلخ می‌شود. تو اما باور نکن. عفریت فرهادکُش دروغ می‌گوید. زیرا که تا عشق هست، شیرین هست. 

عشق اما گاهی سخت می‌شود، آن‌قدر سخت که تنها تیشه از پس آن برمی‌آید. روی این بیستون ناساز و و ناهموار گاهی تنها با تیشه می‌توان ردی از عشق گذاشت؛ وگرنه هیچ‌کس باور نمی‌کند که این بیستون فرهادی داشت.

***

ما فرهادیم و دیگران به ما می‌خندند. ما فرهادیم و می‌خواهیم بر صخره‌های این دنیا، جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم؛ از ملکوت تا مغاک. عشق، شیر و عشق، شکر؛ عشق، قند و عشق، عسل؛ شیر و شکر و قند و عسلِ عشق، نه در دست شیرین که در دستان خسرو است. خسروِ ما اما خداوند است.

ما به عشق این خسرو است که در بیستون مانده‌ایم. ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه‌ی هرچه سنگ و صخره می‌زنیم. ما به عشق این خسرو... وگرنه شیرین بهانه است

***

ما می‌رقصیم و بیستون می‌رقصد. ما می‌خندیم و بیستون می‌خندد. بگذار دیگران هم به ما بخندند. آن‌ها که نمی‌دانند خسرو ما چقدر شیرین است!


# بخشی از کتاب "من هشتمینِ آن هفت نفرم" از عرفان نظر آهاری که در اتوبوس خوندم و بسی خوشم اومد.

یاد این بیت افتادم:

یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است

 خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است 

#سیف فرغانی


+از بدشانسی‌های دیروز می‌تونم به این اشاره کنم که من صندلی کنار پنجره نبودم و هنگام عبور از جنگلِ واقعا رنگارنگ گلستان هی حسرتِ صندلی کناری رو می‌خوردم!

+ و عنوان "نمی‌دونم خوشحال باشم یا ناراحت"ترین روزِ دوران تحصیلی رو هم میدیم به دیروز! وقتی چهار پنج ساعت از حرکتم به سمت مشهد می‌گذشت و چهار پنج ساعت به رسیدن مونده‌بود پیام‌های گروه رو خوندم و فهمیدم استاد امتحان امروز رو که به خاطر اون برمی‌گشتم، کنسل کرده! :| دوست داشتم توانایی پرواز می‌داشتم و برمی‌گشتم. گرچه کلا از عروسی جماعت خوشم نمیاد چون با اغراق جداترین تافته‌ی ممکنِ جمع هستم؛ ولی خب بدم نمیومد می‌تونستم بمونم و امشب هم اون‌جا می‌بودم!

+امشب عروسی دخترعمه و پسرعمه‌م بود! :) ان‌شاءالله همه‌ی نوگلان نوشکفته‌ی باغ گلستان زندگی خوشبخت بشن! :))

++ تقریبا ۱۹ساعت تو راه بودم(رفت و برگشت)، سیزده چهارده ساعت هم ساکن بودم! از رکورد خوشم میاد کلا! :))

+ولی واقعا دوست داشتم بیشتر پیش خانواده می‌بودم.