پارسالم از سه ماه زودتر یعنی با ورود به پاییز و در همون آغازین روزهای مهرماه به روز تولدم فکر کردم و بیست سالگی‌م و اینکه دوست ندارم شبیه نوزده سالگی باشه. تو همین روزا یه متن نوشتم برای خودم و گفتم که دوست دارم دل خوش کنم به صفتی که رنگو (که جاش خالیه) توی پستاش به بیست‌سالگی‌ش نسبت داده بود؛ دوست داشتم روزای بیست‌سالگی منم سبز باشه. نه اون‌جوری که اون موقع فکر می‌کردم ولی تقریبا بود. یه سبز آروم و یواش معمولی. که اگه چیزی ازش جایی ثبت نکرده بودم ذهنم اتفاق خاصی رو ازش به یاد نمی‌آورد بعدها و خیلی راحت به فراموشی سپرده می‌شد. 
حالا دوباره به پاییز ورود کردیم و در این آغازین روزهای مهرماه ضمن نگاه به نارنگیا و نارنجیایی که به زبان حال با انسان سخن میگه، به این فکر می‌کردم که حالا چجوری بگذرونیم امسالو؟ و امشب مکالماتی صورت گرفت که می‌خوام با آرزوی بیست‌و‌یک ساله قرار بذارم هروقت رفت تو سرازیری ناامیدی و شک و تردید به خودش و دنیا، بیاد یه بار دیگه بخونه اینا رو ببینم می‌تونه ادامه بده یا نه مثل الآن با اطمینان خاطر و لبخندی ژکوندلیزه (😁) ریسِت میشه؟