به خودشم گفتم که دارم فکر می‌کنم چی بنویسم واسه وبلاگ از این دیدار؛ آخه حرفی هم نزدیم همه‌ش راه رفتیم. نسیم (حوا) اولین فردی بود که دیدم از من کم‌حرف‌تره! ولی خب یه جوری بود که از یه جایی به بعد دیگه دغدغه‌ی این رو نداشتم که چقدر ساکتیم و حالا چه حرفی میتونم بزنم که اصطلاحا بشکنه یخ بینمون؛ یعنی از اون نقطه به بعد متوجه شدم که در واقع یخی نیست! و دیگه نگران سکوت‌مان نبودم.

همیشه دوست داشتم یه بار بشه که من اول شخصی رو که باهاش قرار دارم ببینم و بعد اون رو متوجه خودم کنم. و امروز اتفاق افتاد. اصلا گفتن این جمله‌ی پشت سرت رو نگاه کن ِ پشت گوشی خیلی می‌چسبه. بعدشم با نیش باز زل بزنی به طرف مقابل که واکنشش رو ببینی! :))

تصوراتم درباره‌ی این دوست مجازی هم خیلی فرق داشت. پررنگ‌ترینش اینه که بی‌آلایش‌تر از اونی بود که فکر می‌کردم. و همون‌طور که گفتم و می‌گویم کم‌حرف‌تر و آروم‌تر و راه‌رونده‌تر :)) چندی هدیه گوگول خوشگل هم بهم داد که فهمیدم سلیقه‌ش هم مثل متن‌هایی که می‌نویسه زیبا و دلنشین‌ست *_*

تازه وقتی نشستم تو اتوبوس این اعلان رو بالای صفحه‌ی گوشی دیدم. حداقل دوسالی میشه که این برنامه رو گوشیم نصبه و امشب خبر از رکوردی جدید داد (فارسی‌ش ضعیفه :دی). کیلومترشمارشم عدد یازده رو نشون میده! البته که همه‌ش مال امشب نیست و در طول روز هم راه رفتم ولی خب هیجان‌انگیز بود برام😁 چون به طور معمول چهار-پنج کیلومتر راه می‌رم فقط. به جز اون یه باری که با آسیه بودم؛ اون روزم رکورد شکستیم و هفت-هشت کیلومتر راه رفتیم، ولی حرفم می‌زدیم :دی

بعدانوشت: راستی اگه حال و ذوق داستان‌نویسی رو دارید این پست رو بخونید که اگه خواستین تو مسابقه شرکت کنین.