ممکنه این پست خیلی طولانی شه. چون هرچیزی که یادم بیاد می‌نویسم.

آقا من از همون بچگی یه مرضی داشتم که وقتی پام می‌رسید به اتاق دکتر خوب می‌شدم! چه می‌کنه این ترس از تزریقات واقعا :دی من این ترم بالاخره موفق شدم برم مشاوره. سه جلسه گذشته و این دفعه آخری ایشون بهم گفت که علائم افسردگی رو دارم. وقتی اومدم بیرون برخلاف جلسات قبل که تا یکی دو ساعت تو محوطه راه می‌رفتم و می‌گریستم؛ احساس سبکی و خوشحالی می‌کردم! اصلا فکر می‌کنم دیگه خوب شدم :| مفیده واقعا. یه وقتایی مهربونه و یه وقتایی قاطع. تا قبل از اینکه برم همیشه فکر می‌کردم چه خوب میشه که آدم بتونه یه غریبه رو پیدا کنه و هرچی که تو دلش سنگینی می‌کنه رو بهش بگه. ولی بعد که به این غریبه‌ی گرامی مراجعه کردم فهمیدم اون‌قدرا که فکر می‌کردم آسون نبود. ولی مفید هست. اولین کار جدی و خوبی که این ترم انجام دادم همین ادامه‌ دادن و پا پس نکشیدن از جلسات مشاوره بود. بعدیشم کلاس خوش‌نویسیه که از هفته‌ی بعد شروع میشه. 

کارهای خوب بعدی کاراییه که در خلاف جهت اضطراب اجتماعی‌م انجام می‌دم. مثلا اینکه دارم داوطلبانه میرم پای تخته! (البته هنوز اونقدرا هم پیشرفت نکردم و این محدوده به کلاسی که توش احساس امنیت و راحتی می‌کنم)

کار جالب بعدی اینه که با استادهامم دارم ارتباط برقرار می‌کنم. البته این خیلی هم به این ربط داره که اولین باره باهاشون دارم و نمی‌دونن که من دانشجوی منفعل و گوشه‌گیری هستم! شخصیت خودشونم کلا خوبه. آدم احساس راحتی می‌کنه باهاشون :)

برخلاف تصور قبلی‌م یک دلیل صعودی بودن این نموداره، درس مهندسی نرم‌افزاره و پروژه‌اش. امروز هی ایده می‌دادیم و هی استاد رد می‌کرد. و این واقعا حس خوبی بهم می‌داد! از این جهت که هنوز اونقدر آدم‌بزرگانه فکر نمی‌کنیم که نتونیم بلندپرواز باشیم! وقتی می‌دیدم استاد با قاطعیت میگه این پروژه از حد توان شما خارجه خوشحال می‌شدم که با اینکه که خیلی موجودِ "نمی‌تونم"گویی هستم فکر می‌کردم می‌تونیم! :) نهایتا یکی از ایده‌ها پذیرفته شد و محل پیاده‌سازی‌ش هم همین کافی‌شاپ دانشکده خومونه. با اینکه ممکنه این مرحله، یعنی اجراش، بیشتر از چهار پنج ماه دیگه نوبتش بشه، از الآن براش ذوق دارم :)) دوباره دارم امیدوار میشم به آینده‌ای که توش نقش یک مهندس کامپیوتر رو دارم و می‌تونم باعث پیشرفت شهرم بشم.

حالا که از این گفتم بقیه‌ی درسا رو هم بگم. شاید شما یادتون نیاد ولی اعصاب من رو خرد کرده بود مدارِ ترم قبل! و با حذفش خیلی خوشحال شده بودم. این ترم چارت عوض شده و درسامونم تغییراتی کردن و در همین راستا مدار‌های الکتریکی و الکترونیکی قاطی شدن. یعنی عملا سنگین‌تر شده. ولی دارم ازش لذت می‌برم! اینقدر بیان و شیوه‌ی تدریس استاد نقش داره یعنی. از بس ترم پیش نمی‌فهمیدم که این ترم تعجب می‌کنم چرا می‌فهمم مطالب رو! 

درباره‌ی سیگنال زیاد خوش‌بین نیستم. یعنی فکر می‌کنم یا حذفش می‌کنم که چون واحدام کمه دلم نمیاد فعلا یا میفتم و یا فقط به کمک خدا می‌تونم پاس شم! :| برای پروژه‌شم رفتم پیش استاد و گفتم می‌خوام یه ربطی به مغز و قلب و اینا داشته باشه که باز ایشونم گفت قبلا امتحان کردیم و تو یه ترم نمی‌تونی و مطمئنم فرار می‌کنین ازش :| فعلا یه مقاله‌ی طویل انگلیسی داده بخونیم که چون هنوز نخوندمش همین‌قدر می‌دونم که همون‌طور که می‌خواستیم و گزینه‌ی دوممون بود، ربط داره به روان‌شناسی و رفتارشناسی.

چندتا درس موند که بعدا اگه عمری بود درباره‌شون می‌نویسم.


راستش دوتا اقدام متهورانه‌ هم انجام دادم که باید بگم :| اولی‌ش اینه که قراره از هفته‌ی آینده سه هفته برم یه مبحثی رو به عده‌ای کنکوری تدریس کنم. و عین آهو در چمن گیر کردم! فعلا دارم سعی می‌کنم به اون قسمت تدریسش فکر نکنم و جزوه‌م رو برسونم تا روز موعدش.

مورد بعدی هم ثبت‌نام تو یه مسابقه‌ است. مربوط به رشته است ولی اینقدر دانشم کمه که شما فکر کن یه بی‌سوادِ مطلق رفته مسابقه‌ی برنامه‌نویسی ثبت‌نام کرده :| این مثال بودا وگرنه مسابقه برنامه‌‌نویسی نیست هرچند توش داره. استاد راهنمام گفته بود برای تجربه خوبه که شرکت کنیم و منم در آخرین ساعات ثبت‌نامش اقدام کردم.


حق دارین باورتون نشه ولی من تازه گرم شدم واسه نوشتن :|| ولی خین‌سرد باشین عزیزانم، دیگه نمی‌تونم بنویسم چون از وقت خوابم گذشته :| با اینکه فردا پنجشنبه است باید زود بیدار شم برم دانشکده به همین اقدام متهورانه‌ام رسیدگی‌ کنم :( ولی عصرش میرم یه جای هیجان‌انگیز :) اگه خوب بود میام میگم.

+بعدانوشت: هم‌اکنون برگشتم از دانشکده. طبق معمول الآن در استیت غلط کردم به سر می‌برم :دی ولی هم‌چنان حس خوبی دارم. نمی‌خوام با عقب کشیدن از بین ببرمش. - یازده و ده دقیقه به ساعت گوشی خودم.

بعدانوشت دوم: الآن داریم از اونجای هیجان‌انگیز برمی‌گردیم. با هم‌اتاقی‌م اومده بودیم اردوی رصدی. از یه طرف آسمون زیبا و ستاره‌ها، یه طرف آشنایی با استاد خفن و فروتن و آرام هم‌اتاقی‌‌م، یه طرفم حلقه زدن دور آتیش و شنیدن افسانه‌های قدیمی و البته مطالب علمی از زبان بچه‌های انجمن نجوم. و یه طرفم سرمای زیاد :)) -ده ساعت و پنجاه دقیقه بعد از قبلی.