دوست دارم بتونم مثل دوسال پیش زودبهزود بنویسم. دلم تنگ شده واسه اون حالوهوام. تصمیم گرفتم خودم رو مجبور کنم به نوشتن. نه از اون اجبارها که دوستشون ندارم، از اونایی که اتفاقا باید باشن تا کارایی رو که دوست دارم ولی بهخاطر ملاحظاتی انجام نمیدم، انجام بدم.
1. دیروز مشاورم داشت میگفت که زیاد به خودم سخت میگیرم و دارم اعتمادبهنفسم رو داغون میکنم. برای دومین بار در طول زندگی دلم برای آرزو، برای خودم، سوخت. یه لحظه انگار که از خودم اومدم بیرون و در حال تماشای یه نفر دیگه بودم. دیدم که چقدر در حق خودش ظلم کرده و حداقل توی این سه سال از کجا به کجا رسونده خودش رو. دلم سوخت و میخواستم گریه کنم براش. بعدش حس خوبی پیدا کردم!
2. چندین روز پیش کانال خدابانو چالش گذاشته بود که اگه یه عالمه پول داشته باشین باهاش چه میکنین. من کلی فکر کردم به این سوال. چندبار هم نوشتم و پاک کردم. به پول نیاز دارم ولی موارد صدر لیست آرزوهام با پول برآورده نمیشن. یه کم آرومتر شدم وقتی بهش رسیدم. امروز که رفتم نمازخونهی دانشکده واسه نماز، حاج آقا داشت حرف میزد. راجع به یه آیهای که توش این عبارت بود:«... باالوالدین احسانا و ذی القربی و الیتامی و المساکین و ... ». گفت توی زبان عربی، بعد از کلمهی احسان و ترکیبیاتش، وقتی میخوایم به اون موردی که قراره نیکی بهش برسه، اشاره کنیم، «الی» میاد. اینجا «ب» اومده چون میخواسته بگه خودتون و بدون واسطه بهشون نیکی کنید. اگه بعدا که بزرگ شدین و والدینتون پیر شدن، شما بهترین خونه و وسایل و امکانات و پرستار رو براشون فراهم کنید، به این جمله جامهی عمل نپوشوندین. باید خودتون باشین و مهربونی کنین. برای سایر قشرهایی که بعد از والدین اومدن هم همینطور. خیلی خوبه کمک مالی میکنید و به صندوقها و خیریهها پول میدید ولی اگه خودتون رو مستقیم درگیر کنین، خیلی بهتره. برای خودتون و دلتون هم خوبه. و این دقیقا چیزیه که من میخوام. اینکه خودم، خودِ خودم، حتی اگه زیاد پول ندارم، به آدمایی که بیشتر نیاز دارن، مخصوصا کوچکترهاشون کمک کنم. چقدر خوشحال میشم اگه شغلم هم مرتبط باشه. باید تلاش کنم که بشه. :)
3. یکی از اساتیدمون هست که اسمش نرم و لطیفه. خودشم مثل اسمش لطیف و مهربونه. دیروز بهخاطر روز دانشجو شیرینی آورده بود برامون و آخر کلاس هم ازمون خواست که یه عکس یادگاری داشته باشیم باهم. شاید خودش ندونه ولی باعث شد کل عصر از فکر کردن بهش لبخند به لبم بیاد. کار سادهای بود ولی انتظارش رو نداشتیم و حس خیلی خوبی بهمون داد. چون که بقیه اینجوری نیستن. اگه یهوقتی استاد شدین، اینجوری باشین. :)
+ نخستین راه را
مردی ساخت
که راهی برایش نمانده بود
از جایی که نمی توانست بماند
به جایی که نمی دانست کجاست
راهها
جایگزین غرق شدن آدمها هستند
در دریاچهها
در خودشان
وقتی غمگین شدهاند
و به پایان رسیدهاند
- پوریا عالمی
--از کانال The Flares ِ آرمینا.