توی وبلاگش گفته بود که داره میاد مشهد و دانشگاه ما. من نمیدونستم بنویسم یا نه. ولی نوشتم و گفتم که دوست داشتم بیام یواشکی نگاهت کنم. جواب داد که چرا یواشکی؟ بیا باهم صحبت کنیم چند دقیقه اصلا. باورم نمیشد که چنین جوابی رو دارم میبینم. آخه اهل دیدار وبلاگی نیست. خلاصه قرار گذاشتیم یکی از دانشکدهها. از طریق نظرات باهم در ارتباط بودیم و پیداش کردم. من قبلش عکسم رو فرستاده بودم و گفته بود که با تصورش فرق دارم. منم وقتی دیدمش دیدم که با تصوراتم فرق داره. روی عکسهاش همیشه رعد و برق میذاره ولی چند پیکسلی ازصورتش دیده میشه معمولا. از طریق همون چند پیکسل یه تصوراتی واسه خودم ساخته بودم.
شب قبل وقتی داشتم فکر میکردم کجا قرار بذاریم، به دانشکدۀ خودمم فکر میکردم. کلا دوست دارم جاهایی رو که دوست دارم، به آدما نشون بدم ولی با خودم گفتم خب اونجا برای من که سهساله صبح تا شب اونجا هستم جذابه، چرا باید برای دیگرانم جذاب باشه؟ ولی خدا رو شکر ایشون خودش امروز پیشنهاد داد جایی که دانشجوهای برق هستن رو ببینیم و باهم اومدیم دانشکدۀ مهندسی. هم راهروی برق رو بهش نشون دادم و هم راهروی خودمون رو. حتی بوستان (که برای خودم خاطرهانگیزه)(بهفضای باز بین دو یال از دانشکدهمون میگن بوستان) رو هم بهش نشون دادم و چند دقیقهای هم اونجا نشستیم. از راهروی اساتید که رد میشدیم چشمش به اسم یکی از اساتید که از قضا اولین استاد مورد علاقۀ من هم هست افتاد و گفت که شریف باهاش درس داشته و اون هم بهش علاقه داشته. اینجا خیلی خوشحال شدم و باز به کوچک بودن دنیا پی بردم :)) قبل از اینا توی یه وبنشین نشستیم و یادگاریهای همدیگه رو دادیم. یکی از نُه جغد چاپشده توسط میماجیل رو برام آورده بود، که میشد چهارمینش :)) چند خطی هم پشتش برام نوشت که خط آخرش رو با شما به اشتراک میذارم :)
بلی. شباهنگ رو دیدم امروز. شاید باورتون نشه؛ مخصوصا اگه شما هم بهش پیشنهاد قرار وبلاگی داده باشین و گفته باشه نه. ولی بدونین که خود شباهنگ هم باورش نمیشد که جواب رد نداده و همدیگه رو دیدیم و این افتخار نصیب من شده :دی
خیلی خوشحال شدم از دیدنش و واقعا انگار یه نوجوونم و با سلبریتی مورد علاقهم دیدار کردم :دی
بعدانوشت: من شارژ گوشیم کمه و ممکنه خاموش شه. اگر نظری بود احتمالا شب که برسم خوابگاه میتونم جواب بدم.
بعدانوشت ۲: عکسهای بیشتری رو هم شباهنگ توی نظرات فرستاده. این از اوناست :)