چند وقتی هست یه فکری مثل خوره افتاده به ذهنم که برم اون پستی رو که راجع به حسم نسبت به چادر نوشته بودم پاک کنم. ولی هی به خودم گفتم که خب بابا تو اون موقع اینجوری فکر می‌کردی، واسه چی بری پاکش کنی؟ بعد با خودم گفتم حداقل بیام اینجا موضع جدیدم رو اعلام کنم و باز گفتم خب به بقیه چه ربطی داره. اصلا کی یادشه تو چی گفتی؟ ولی اون حس ولم نکردم و اومدم که بنویسم.

چادر رو توی دانشگاه همیشه می‌پوشم چون مانتوی تیره یا ساده و با اندازه‌های مناسب به اندازۀ کافی ندارم و دوست ندارمم بخرم. 

توی شهر خودمون گاهی می‌پوشم و گاهی نه. حرف مردم اصلا برام مهم نیست. که حالا بگن گاهی می‌پوشه و گاهی نه و تکلیفش معلوم نیست و اینا :/ اینجوری هم نیستم که به خاطرش محدود شده باشم، یعنی من هرکاری که خودم صلاح بدونم انجام می‌دم و پیش خودم نمی‌گم حالا چون چادری محسوب می‌شم بعضی کارها رو نکنم.

فقط اون مقدس‌انگاری و اصرار خاصی که قدیم‌ها روی چادر پوشیدن خودم داشتم، ندارم. ولی هنوز دلیل قانع‌کننده‌ای هم برای ترکش ندارم و ازش بدم نمیاد. و البته هنوز دلیل قانع‌کننده‌ای هم برای پوشیدن همیشگیش ندارم.

 

خیلی چیزها تغییر کرده، و احتمالا باز هم تغییر می‌کنه. و این تغییرات نوسانی و مداوم گاهی من رو می‌ترسونه، از اینکه خب کِی به یک ثباتی می‌رسم بالاخره؟

همین دیگه. اومدم بگم اینکه یک چیزی قدیم‌ها نوشتم، نشون‌دهندۀ تفکرات الآنم نیست. یک چیزهایی هست که اصلا اینجا نگفتم، عنوان رو از اول با توجه به مجموعۀ تغییرات و اون‌ها نوشتم ولی دیدم دلیلی نداره بیام موشکافی کنم انقدر و باز بعدا نگران چیز‌هایی باشم که توی این پست گفتم :دی قطعا چیزهای دیگه‌ای هم هست که اینجا گفته باشم ولی الآن یادم نیست که دونه‌دونه خاطرنشان کنم :)) 

 

نظرات بازه، ولی نه برای اینکه راجع به من نظر بدین :) اگر راجع به خودتون و تجربیات خودتون بود، بنویسین.

 

+ من از این ایدۀ شکرگزاری انقدر خوشم اومده که دیشب داشتم فکر می‌کردم کلا اسم وبلاگ رو بذارم شکرگزاری (با یه سری مخلفات دیگه) و هر روز بیام و فقط از این‌ها (سوژه‌های شکرگزاری) بنویسم :))