دلم برای این حس‌وحال امشب و لبخند بی‌اختیاری که مطمئنم خیلی بهم میاد، یا حداقل من خودم رو با این لبخند زیباتر می‌بینم، تنگ شده بود. لبخندی که توی روزای بارونی، وقتی آب‌کشیده و تنها و خوشحالم و با خودم حرف می‌زنم هم، روی لبم پیداش می‌شه. و موقعیت‌های دیگه‌ای که یادم نیست الآن.

+ پیرو پست قبل و کمی هم برای افکار امشب؛ باید سعی کنم یادم بمونه هر اتفاقِ تصادفیِ خوشایندی، قرار نیست در مسیر دلخواه و جذابی ادامه داشته باشه. حالا نه که نقطۀ مقابل باشه. ولی شاید بعضی وقتا برای اون لحظه باشه صرفا. بی هیچ مسیر و آینده‌ای. به جای اینکه کلی صغری و کبری ردیف کنم و احتمالات ممکن رو بررسی کنم؛ به همون حالِ خوبِ لحظه‌ای قانع باشم و در لذت کوتاه‌مدتش غرق شم قبل از اینکه همینم از دست بره.

++ همه‌ی ما به غم اعتبار و اهمیت بیشتری می‌دهیم تا به شادی؛ برای غمی که تمام گذشته و وزن و عمقش را به رخ ما می‌کشد. در حالی که شادی هیچ گذشته، وزن و عمقی ندارد. همان لحظه که متولد می‌شود، در حال پرواز است.

کریستین بوبن