امروز صبح که چای درست کردم فقط یه لیوان خوردم و مجبور شدم بقیه‌شو بریزم دور .

سرِ شب دلم درد میکرد گفتم خیرِ سرم دمنوشِ بابونه بنوشم :دی . برای جلوگیری از اسراف کتری رو خیلی کمتر از نصفش آب نمودم و گذاشتم رو گاز و اومدم تو اتاق و شروع کردم به خوندن وبلاگ‌های شما . پس از یه ساعت و پس از استشمام بویی ناخوشایند که از آشپزخونه میومد و آشپزخونه ۴تا اتاق با ما فاصله داره ( برای نشون دادن عمقِ فاجعه ) فهمیدم که شد آنچه نباید میشد حداقل به این زودیا دیگه نه . دیدین تو فیلمای کره‌ای شمشیر درست میکنن چقدر سرخ میشن . وقتی رفتم بالای سرش ، بدین صورت بود . دوباره اومدم تو اتاق که اسکاچ ( درست نوشتم ؟ ) و ریکا رو بردارم . میترسیدم برم بشورمش بفهمن مالِ منه . متاسفانه همه‌ی ظرفا هم تمیز بود . همینجوری چندتا ظرف هم برداشتم که اگه کسی ناغافل اومد تو آشپزخونه اونا رو بشورم . هرقدر هم تلاش کردم تمیز نشد که نشد . 


من وقتی بچه بودم همیشه بعد از دیدن اون فیلما ، وقتی همه میخوابیدن میرفتم تو آشپزخونه و یه چنگال برمیداشتم و شروع میکردم به داغ کردنش . آروم‌آروم با گوشتکوب هم سعی میکردم بهش حالت بدم :)


میخواستم شام بخورم . یه نگاه به یخچال انداختم و به هم‌اتاقی‌م گفتم : این نونا مالِ توئه ؟ یه نگاه از اون نگاها بهم انداخت و گفت : مالِ من ؟؟؟ تو دلم گفتم : یاد بگیر آرزو .

امشب پای منبر حاج‌آقا قرائتی بودیم که انصافا خوب و مفید بود . من معمولا تا چند روز بعد از این مراسما خیلی فکر میکنم . میخواستم واسه پست آقای maleki ( حقیقتا یادم نیست مالکی بودن یا ملکی ) که درباره‌ی ازدواج دوستشون بود ، این گونه بنویسم : ان‌شاءالله سالهای‌سال خوشبخت باشن . بعد با خودم گفتم باید جنبه‌ی وصالش پررنگ تر باشه نوشتم کنار هم خوشبخت باشن . بعد گفتم اصلا مگه میشه کنار هم نباشن و خوشبخت باشن ؟ اگه آره پس اون خوشبخت خط اول ربطی به باهم بودنشون نداره که خب هدف برعکس اینه . اگر هم نه ؟ خب من مطمئنم اگه از همسران شهدا ( این اولین مثالی بود که اومد تو ذهنم و صرفا همین مورد نیست ) بپرسم خوشبخت هستن یا نه میگن آره در صورتی که کنار هم نیستن حداقل بصورت مادی نیستن ولی به‌یاد هم هستن . خب حالا چی بنویسم بالاخره ؟؟:| و در نهایت صورت مسئله یعنی کلمه‌ی خوشبخت رو حذف نموده و عبارت دیگری جایگزین نمودم که البته این‌کار حداقل برای کسی که رشته‌ی دبیرستانش ریاضی بوده کاری بس زشت است و ناپسند .



لایقِ وصـــــل ار نباشَم با غمِ هجـــــران خوشم

#اگه فهمیدین از کیه به منم بگین لطفا . 

( در راستای زیاد اندیشیدن : + با غم هجران خوش بودن هم سعادت میخوادا . 

_ اصلا مگه غم هجران خوش بودن داره که سعادت هم بخواد در مرحله‌ی بعد ؟

+خب تو نمی‌فهمی ولی عاشقای واقعی درک میکنن‌ .

_ با غم هجران خوش بودنو یا سعادت رو 

+ خنگه سعادت رو که خودم گفتم یعنی درک میکنم پس اون اولی منظورمه .

_ برو بابا ( واقعا :دی ) )

ولی خداییش اون‌موقعا که خیلی بیکار بودم به مامانم میگفتم الآن اگه من عاشق بودم بیکار نبودم . مامانم گفت : مثلا چکار می‌کردی دخترک پررو ( مضمون لحنش این بود ) . منم میگفتم : گوشه اتاق زانوهامو بغل میکردم و در فراقش اشکها میریختم و سوز و گداز و راز و نیاز سر میدادم و خوش میگذشت بالاخره دیگه :دی ( اونجوری نگاه نکنین . الآن با اینکه هنوز به این تفریحِ در صورت دلخواه سالم دست نیافتم ؛ میدونم اینجوریام نیست دیگه .)



# اتـــــفاق خوبِ زندگـــــےِ من بیفت :)


+ جا داره مجددا تاکید کنم سبزنوشته‌ها بدون مخاطبن ( خاص و عام و مجازی و واقعی و خیالی و ... ) و صرفا دوسِشون دارم .

بعدا نوشت : لازمه بدونین من خیلی با اینی که اینجا فکر میکنین ممکنه باشم ، فرق دارم ؛ خیلی .