بچه که بودم هروقت این موقعا میرفتیم مسجد ، به پسرا حسودیم میشد .
کلا به شور و حال اونور پردهی وسط مسجد حسودیم میشد . دوست داشتم پسر میبودم .
تو خونه جلوی آینه میایستادم و واسه خودم زنجیر میزدم ، سینه میزدم با همون شور و حالی که از سایههای روی پرده متوجه میشدم .
ولی الآن که بزرگ شدم ، دختربودنم رو از ته قلبم دوست دارم ؛ هنوزم یه کوچولو به آقایون غبطه میخورما ولی همین ور پرده رو ترجیح میدم ؛ با همین حالِ آروم و ناآروم . یه آرامشی داره اصلا :)
در کربوبلا بـےطرفان بےشرفاناَند
تاریخ هماناست حُسِینے و یزیدے
#میـــــلاد عرفانپور
نوکَـــــرے شغل شریفـــےست بہ شرط آنکہ
اَرباب فقط حُسیـــنبنعَلــے باشَد و بَــــس
( دوکلمهی اولِ مصراعِ دوم رو جابجا کردم )
+ امشب شبِ حــُـــر هم بود . واسه من و امثال من شبِ امیدبخشی بود .