دیشب ( منظورم شب قبل از روزِ جمعه ست ) تازه داشتم می‌رفتم تو فازِ دپرسی و نگرانی واسه میان‌ترمِ مبانیِ فردا ( ۶/۵ ساعت بعد ) که هنوز چیزی نخونده بودم براش که سرمای هوا نذاشت :)

البته شاید واسه شما خنده‌دار نباشه مخصوصا اگه محل زندگی‌تون سرد باشه ولی واسه من که اولین بار توی عمرم بود که با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شدم خیلی خنده‌دار بود .




تصویری که مشاهده می‌فرمایین ؛ شلواریست که گذاشته شده بوده روی بند تا خشک بشه که یخ زده و  انصافا هم خشک شده ‌:دی . ببخشید که واضح نیست ؛ در حال خندیدن بهتر از این نمی‌تونستم بگیرم . تازه تهِ پاچه‌های شلوار قندیل هم آویزون بود که افتاد متاسفانه :دی .واقعا دلم درد گرفته‌بود از خنده . 

این شبایی که هی بیدارم و خوابم نمی‌بره ، همش با خودم می‌گفتم در عوض اگه یکی نصفه‌شبی دلش بگیره و البته قابل بدونه و بهم بگه ؛ من هستم . نه واسه درد و دل کردنا . و دیشب بعد از اینکه یه‌ساعت من از اتفاقات و نگرانیام گفتم و دوستم از اتفاقات و نگرانیاش گفت ؛ تهش بهم گفت ؛ خوب شد بیدار بودی ، دلم گرفته‌بود ، حرف زدیم بهتر شدم . میدونم که میدونین این جمله چقدر حال آدمو خوب می‌کنه :) خدا نصیبتون کنه :))


راستی نمردم و نقشِ یک مزاحم رو هم ایفا کردم :دی . امروز دوستم بهم گفت می‌خواد سربه‌سرِ خواهرش بذاره و در همین راستا ازم خواست تا چند دقیقه‌ای رو همانند یه مزاحم بهش ( به خودِ دوستم ) پیام بدم . نمی‌دونستم چی بگم . فقط روی سلام کردن و اینکه چرا جواب نمیدی تاکید کرده‌بود ! منم همینا رو با چندتا جمله‌ی عشقولانه براش فرستادم . خیلی باحال بود . البته در عین حال احساس مزخرفی هم بود . اینم از مکالمه‌ی مزاحم‌گونه‌ی من :دی . اون استیکر اولیه رو در همین حین دیدم و خیــــلی هم به فرستادنش علاقه‌مند شدم :دی. البته بعد از تموم شدن نقشم بابت این استیکر ازش معذرت‌خواهی کردم .

این  و این  و این 


تـُــــو خوبِ مطلقـے

من خوب‌ها را با تـُـــو می‌سنجَم .

#حسین منزوی


پ.ن : تصمیم گرفتم دیگه نذارم سوژه‌هام اونقدر جمع بشه که بشه مثل پست قبل ؛ اونقدر طولانی . امیدوارم که عمل کنم بهش :)

پ.ن : میگم که ؛ میشه هرجا لازم به تذکر بود ، بگین ؟ پیشاپیش ممنون :))

بعداگذاشت ! و موقت :