﷽
تا دیشب قرار بود امروز برم یهجایی . بعد دیشب هماتاقیم بهم گفت بیا با من بریم واسه پذیرایی زائرایی که پیاده میان ، گفتم مطمئنی هنوز آدم میخواین ؟ گفت آره ، پیامش تو گروه هست هنوز . من به اون گروه اولی که قرار بود باهاشون باشم پیام دادم و گفتم نمیام و به مسئول هماهنگی اینگروه دوم پیام دادم و گفتم اسم منو هم بنویسین و ایشون جواب داد شرمنده تکمیل شده ؛ و بهاین صورت بنده امروز خونهنشین ( حالا همون اتاقنشین ) شدم ! پند اخلاقی هم این بود که اول باید با دومیا هماهنگ کنین ؛ که مثل من از اینجا رونده و از اونجا مونده نشین .
امروز هم در ادامهی دیروز بسی بیحوصله و یجوری بودم که حتی بستنی هم حالمو خوب نکرد ! داشتیم میرفتیم ملزومات ناهار رو بخریم در واقع خودِ ناهار منظورمه . به هماتاقیم گفتم ناهار رو بیایم توی این چمنا بخوریم ؟ گفت آره . گفتم : چیزه ، شهادته بنظرت اشکال نداره ؟ گفت میخوایم ناهار بخوریم دیگه . پس بساطمون رو آوردیم اینجایی که میبینین و بدون هرگونه مسخرهبازی ناهارمون رو خوردیم . هوا هم سرده :) . ولی خداییش اگه به تمرینای ریاضی و فیزیک و که همشونم نسبتا آسونن ( این عبارت رو صرفا یک تلقین مثبت در نظر بگیرین ! ) فقط منتظرن که حل شن ، فکر نکنم ؛ اینجا حالمو حسابی خوب کرد . هرچی هم جزوه و کتاب داشتم آوردم توی همین دوساعت بخونم که البته همونجور که کاملا مشخص بود فقط یکیشونو خوندم !
بعدانوشت : هوا چقدر زود تاریک میشه ؛ من تازه گرم شدهبودم واسه حلکردن مسائل ریاضی ! ۱۷:۰۰
بعدانوشت۲ : اینکه نظرات بازه بهاین معنی نیست که باید نظر بدین ، خواهشا راحت باشین دیگه .